علارغم اینکه مجموعه تلویزیونی پسران (The Boys)پر از ابرقهرمانان تقلبی است، خود یک ابرقهرمان واقعی است که با روایت ضد جریان اصلی خود ما را از چنگال مارول و دی سی نجات می دهد. به ما بپیوندید زومجی
The Boys قطعا سریال بی عیب و نقصی نیست، اما به عنوان آخرین اقتباس سرگرمی ابرقهرمانی از کتاب های مصور، این قدرت را دارد که نفسی تازه به ارمغان بیاورد. محصول شبکه آمازون ممکن است اکسیژن خالص نباشد، اما وقتی در فضایی مانند اتاقهای گاز نازیها، جایی که گازهای سمی و کشنده به ریههای شما شلیک میشود، گیر میافتید، هوای مرکز شهرخود را به طور طبیعی مانند تنفس در اعماق هوا به نظر میرسد. جنگل های شمال
در دوران حکومت دیکتاتوری فیلمها و سریالهای ابرقهرمانی مارول و دیسی، «جوانان» به عنوان یک شهروند عصبانی و طغیانگر، با یک کولهپشتی پُر از کوکتلهای مولوتف و دهانی پر از فحشهای آبنکشیده، همراه با افکار آنارشیستی و از کوره درآمده به دنبال انتقام و انقلاب هستند. قبل از اینکه «افراد ایکس» در سال ۲۰۰۰ به تصویر کشیده شوند، اقتباسهای کامیک بوکی به صورت ناهموار و بدون هدف انجام میشدند و استودیوها با کمبود بودجه و تلاش برای کاهش جنبه کامیک بوکیشان، سعی در جلب توجه عموم مردم داشتند.
اما در حال حاضر، به دورانی رسیدهایم که شخصیتهای آکوآمن و واندر وومن، پردرآمدتر از بتمن و سوپرمن هستند، تونی استارک به جای مرد عنکبوتی به عنوان چهره اصلی مارول شناخته میشود، ددپول از پروفسور ایکس و مگنیتو سودآورتر است، دیسی دنیای سینمای مشترک خود را در شبکه سیدابلیو دارد، نتفلیکس نیز تا چند وقت پیش، میزبان دو جین ابرقهرمان خیابانی بود، و در کنار همه اینها، دیک گریسون به بتمن فحش بد میدهد و بیش از شصت ابرقهرمان مختلف مارول در کنار یکدیگر، در حال مصاف با تانوس هستند. در حال حاضر، در دورانی عجیب از اقتباسهای کامیکبوکی قرار داریم.
دورانی که به عصر طلایی اقتباسهای کتابهای مصور معروف است و همچنین دوران خستگی و کهنگی این ژانر. دورانی بیسابقه است که شاید تا 20 سال پیش خوانندگان کتابهای مصور تصورش را هم نمیکردند، که نامحبوبترین رسانه تاریخ تا این حد فراگیر شود و چنین توجهی از سوی سلطان بلامنازع باکس آفیس شود. اما حتی آن بدخواهان نیز گاهی نمی توانند چشمان خود را ببندند و گوش های خود را در برابر محتوای طاقت فرسا و آزاردهنده در این زمینه که به شیوه ای میدان تایمز به ذهن بینندگان آنها هجوم می آورد، نبندند.
از یک سو، من دلخورم که کامیکبوکها در جریان اصلی پذیرفته نمیشوند، زیرا اقتباسهای آنها در حالت عادی به حقیقت نمیپیوندند. اما از سوی دیگر، من لذت میبرم از سینمای ابرقهرمانی. هالیوود به دنبال تکرار فرمول موفقیت دیزنی در ساخت دنیای سینمایی مارول و سایر استودیوها است، و این منجر به تحول سینمای ابرقهرمانی به محصولات تقلیدی و سرگرمیهای مصنوعی مانند چیپس و پفک و نوشابه شده است، و فیلمهای تیمی و کراساورشان نیز همین حالت را دارند.
این فیلمها به نظر واقعاً در مورد مواد معدنی خالی هستند. شاید با خوردن کمی تنقلات و بعد لیس زدن انگشتان نارنجیشدهمان در میان گرد و غبار پفک و آروغ زدن بعد از سر کشیدن ظرف نوشابه، میتوان بدون تردید شاد شد. اما متوجه میشویم که این تنقلات ناگهان به صبحانه، ناهار و شام ما تبدیل شدهاند.
ما این (The Boys) فیلمها را تماشا میکنیم چون باید همه آنها را ببینیم. روز اول، برای دیدن آنها صف میکشیم و باید در پشت در سینماها صبر کنیم، زیرا تبلیغات آنها هیچ انتخاب دیگری را در اختیار ما قرار نمیدهند. بیشتر محصولات ابرقهرمانی به یک نوع مراسم فرهنگی تبدیل شدهاند و ما مجبوریم در آنها شرکت کنیم. این فیلمها استانداردهای پایینی دارند و بیننده را به چالش نمیکشانند.
“کاپیتان مارول” بیش از یک میلیارد دلار فروش کرده است، اما حتی طرفداران سختگیر دنیای سینمایی مارول هنگام دیدن فیلمهای این سری، آنها را نادیده میگیرند. “آکوآمن” پرفروشترین فیلم دیسی شده است، اما عدم تمایل آن به گذراندن با تمهای داستانی آن، یک عقبگرد بزرگ برای استودیویی است که قبلا میزبان سهگانه بتمن نولان بوده است.
فیلمهای ابرقهرمانی (The Boys)نه تنها از فانتزیهای خلاقانه بینیاز هستند، بلکه ریشههایشان نیز در درگیریهای قابل لمس دنیای واقعی ندارند. آنها نه تنها انسان را به دنیایی دیگر منتقل میکنند بدون اینکه او به گذشت زمان دقت کند، بلکه تلاشی برای تکان دادن و تحریک مخاطب نیز ندارند. این فیلمها در اکثر مواقع بیشتر از یک ساندویچ فلافل ۲۵۰ میلیون دلاری نیستند. این مسئله تنها به سینمای ابرقهرمانی مربوط نیست و نباید تنها به دلیل تنفر و شرارت شخصی من نسبت به این نوع فیلمها آنها را محکوم کنیم. هر ژانری که برای مدت زمان طولانی تجاری باقی بماند و به بازیافت عناصر و اصول خود بپردازد، ناگزیر به تکرار و از دست دادن تیز و برندگی خود میشود.
کمدی/عاشقانه پر از این کلیشه است که «پسر با دختری آشنا می شود، پسر دختر را از دست می دهد و سپس پسر دختر را پس می گیرد». داستان های ابرقهرمانی نیز به تدریج قربانی این بیماری می شوند. همیشه یک نور آبی در وسط آسمان خراش های شهر وجود دارد که در زمین نفوذ می کند.
همیشه یک لباس زیبا و باحال در میان آن همه وجود دارد. همیشه یک نبرد نهایی با جلوه های ویژه وجود دارد. و همیشه بیگانگان زشتی وجود دارند که باید شکست بخورند. بنابراین، حتی «انتقامجویان: پایان بازی»، بهعنوان بزرگترین اثرشان، بیشتر شبیه یک آدامس است که میپرد و بادکنکی که باد میکند، تا یک اثر هنری که میتواند شما را تا ته قلب تکان دهد و به فکر فرو ببرد.
حتی “بازی پایانی” نیز همانند چاقوی کلهگندهای است که در مقایسه با چاقوهای کوچکتر اطرافش، بسیار کند است. محصولات ابرقهرمانی نیز همچون خوردن مقدار زیادی شکلات، پشمک، آبنبات، نان خامهای، بستنی، عسل، ژله، دونات و کرم کارامل هستند. این چیزهای شیرین، علاوه بر لذت بخش بودن، اگرچه مصرف بیش از حد آنها دل را میزند، به ویژه در دوران پس از “لوگان”. حضور آخرین هیو جکمن در نقش وولورین تنها یک فیلم ابرقهرمانی معمولی نبود، بلکه یک فیلم غیرمعمول و بسیار خوب بود. “لوگان” به طور بیسروصدایی حکم به سرانجام رسیدن دوران فعلی اقتباسهای ابرقهرمانی را داشت و حکم “نابخشوده” در ژانر ابرقهرمانی را داشت.
بدون شک، همان کاراکتر و همان مجموعهای که در سال ۲۰۰۰، سینمای ابرقهرمانی مُدرن را به طور کامل تحت تأثیر قرار داد، در حال حاضر به تبدیل شدن به یکی از کاراکترهای تمامکننده این ژانر محبوب پرداخته است. فیلم «لوگان» یکی از نادرین فیلمهای پُستمُدرن دوران طلایی سینما بود که تاریخ ژانر خود را به چالش کشید. تقریبا تمام ژانرها و تمام مدیومهای هنری، از جمله سینما و تلویزیون، آثار پُستمدرن خود را دارند. از فیلم «نابخشوده» که نقش فصل آخر سینمای وسترن را به عهده دارد، تا سریال «بازیهای بامزه» که با شکل دهی به فیلمهای ترسناک هالیوود، این کار را انجام میدهند.
کوئنتین تارانتینو با استفاده از فیلمهای اکشن، جنایی و رزمی شرقی، از «بیل را بکش» به «مالهالند درایو» ، چالشهای مختلف سینما را انجام میدهد. در این میان، فیلم «لوگان» هم در زمینههای مختلفی مانند ارائهی وولورینی بر اساس فانتزی، حس خشونت و مرگ و تجربهی فیلمهای ابرقهرمانی معمولی، اقداماتی برای کوفتن تجربهی تماشاگران انجام میدهد. با چرخش «لوگان» به سمت کلیشههای ابرقهرمانی و خرد شدن آنها، به راحتی نمیتوان از تحمل دیدن فیلمهای این ژانر با این کلیشهها خودداری کرد و هیجانزده ماند.
با استفاده از «لوگان»، میتوانستی نیمنگاهی به دنیای واقعی خارج از این شبیهسازی زندگی بیندازی، اما با این آگاهی مجبور به بازگشت به جایگاه قبلیت شوی و به زندگی دروغینی که اکنون از واقعیت آن آگاهی داری، ادامه بدهی. این وضعیت شکنجهآمیز است. با این حال، این دقیقا همان چیزی است که با فشار مارول و دیسی، ما را به تغییر میکشاند. «لوگان» مانند یک پیامبر، قبل از مرگ، نوید پایان دنیا را داد.
به همین دلیل، میتوان گفت که در حال حاضر در زمانی عجیب از سینمای ابرقهرمانی مدرن قرار داریم. از یک طرف، «لوگان» پایان دنیا را اعلام کرد و از طرف دیگر، هنوز هم فیلمهایی از دوران قبل از «لوگان» ساخته میشوند، حتی خود شرکت فاکس نیز با فیلم «دارک فینیکس»، از این قاعده مستثنی نیست.
“لوگان اولین فیلمی نبود که به اسطورهشناسی و کلیشههای سینمای کمیک بوک میپردازد؛ از «ناخراب» اثر ام. نایت شیامالان و «نگهبانان» زک اسنایدر تا «کیکآس» متیو وان و «کرونیکل» توسط جاش ترانک، اما تفاوت آن با «لوگان» این است که همه آنها قبل از نفوذ کامل سینمای ابرقهرمانی به جریان اصلی اکران شدند، در حالی که «لوگان» – که یکی از مشهورترین بازیگران این ژانر را بازی می کند – در اوج روند ترکیبی بین سینمای ابرقهرمانی و عموم مردم.
پس از انتشار کتابهای “شوالیه تاریکی بازمیگردد” اثر فرانک میلر و “واچمن” اثر آلن مور و دیو گیبونز، که در زیرژانری که کلیشههای کامیکهای ابرقهرمانی را به چالش میکشند شکل گرفتند، اقتباس سینمایی “واچمن” تاثیر چندانی در صنعت سینما نداشت. این به دلیل این بود که در زمان انتشار فیلم، هرچه آلن مور در اوج دههها داستانهای ابرقهرمانی خود را منتشر میکرد، فیلم “واچمن” در حال تولد صنعت ابرقهرمانی سینمایی مدرن بود.
تا قبل از اینکه سینماها به سمت فیلمهای ابرقهرمانی پیش روند کنند، باید ابتدا با این نوع فیلمها آشنا شوند تا قادر به شکستن کلیشههای واچمن شوند. این نوع سینما در موقعیت پارادوکسال قرار دارد؛ از یک سو، ابرقهرمانان با کسب سود و گردش گیشهها، در حالی که به لحاظ تجاری بسیار شاد و پرانرژی هستند، از سوی دیگر، تا به امروز، به هیچ وجه از لحاظ هنری مُرده نبودهاند و نیازی به شوک قدرتمندی برای به حرکت درآوردن قلبشان نداشتهاند. از یک طرف، تجربههای گذشته نشان داده است که سینمای ابرقهرمانی قدرت بالایی در برخورد با مسائل پرمغز دارد و از طرف دیگر، برخی از محصولات فعلی نمیتوانند برای شکستن بهترینها، استفاده از چاقوی ماست را یاد بگیرند.
خب، در شرایط فعلی قاراشمیش، فرصت مناسبی پیش آمده که سریال “پسران” را به راه بیندازیم. زمان پخش این سریال، در زمانی انتخاب شده بود که بین مراسم رونمایی از برنامه های پسا-“اونجرز: بازی پایانی” در سن دیگو کامیک کان و همایش انحصاری دیزنی (D23) جا گرفته بود، که این نوع ترکیب برای رساندن سریال به مخاطبان، بسیار مناسب بود. در زمانی که دیزنی در حال ردیف کردن دنباله هایش در سال های آینده و رونمایی از سریال های پلتفرم دیزنی پلاس بود،
اولین عمل قهرمانانه “The Boys”، که تقریبا بدون وجود هرگونه قهرمان واقعی بود، این بود که بلند شویم و از سمت ما فریاد بزنیم “دیگر کافی است!”. و پذیرش گسترده ای که مردم از “پسران” داشتند و بهترین امتیازی که سریال های آمازون در سایت IMDB کسب کرده بودند، نشان می دهد که مردم چقدر به چنین نوع سریالی نیاز دارند.
“پسران” تمام کارهایی که فیلم “واچمن” انجام نداده بود را انجام داده است. هنگام عرضه در زمان ایده آل نیست و نمی تواند باشد. با انتخاب مدیوم تلویزیون به عنوان منبع الهام بخش، به آن آسیب رسانده است که اصلاً نباید. کیفیت منبع الهام بخشش را پیشرفت نداده است، هرچند که کامیک “پسران” در حال پیشرفت بود و “واچمن” نه. به اختصار، “پسران” با پیش نمایش چند ماهه خود در مقابل سریال “واچمن” نشان می دهد که اگر فیلم زک اسنایدر در حال حاضر اکران می شد، با واکنش های چگونه مواجه می شد. در واقع، زمان پخش “پسران” به اندازه کافی ایده آل است که حداقل ۸۰ درصد جذابیت آن به تماشای آن در حال حاضر بستگی دارد.
شاید دیدن آن در وسط جزیرهای دورافتاده تاثیر زیادی نداشته باشد. “The Boys” یک ناجی است و برای احساس کردن به موهبتش، باید در گلوله غلیظی گرفتار شود که نیاز به کمک دستی برای نجات او دارد. “پسران” به طور کلی بیش از این به سؤال کردن از کلیشههای کامیکبوک تمایل دارد، به ویژه در مورد مسئله سؤال کردن از حکومت دیزنی و دنیای سینمایی مارول. اگرچه “لوگان” اثری است که به عنوان پیامبر نویددهنده دوران جدید ژانر شناخته میشود، اما “پسران” بیشتر شبیه به شاگرد “واچمن” است تا “لوگان”، از نظر فاکتورهای مشابه و مشترک.
اگر «واچمن» را برای ما الگو قرار دهیم، جنبه ضدکلیشهای «لوگان» بیشتر از «دنیایی که ابرقهرمانان، آدمهای کثیفی هستند» و «دنیایی که ابرقهرمانان گذشته به افراد شکسته و درماندهای تبدیل شدهاند» به نظر میرسد. ما از نظر فنی «لوگان» را به اندازهی «واچمن»، هیبت و شخصیتِ وولورین را نابود نمیکنیم و او را به شکلی که هیچ نشانهای از هویت گذشتهاش را در آن نمییابیم، تغییر نمیدهیم، بلکه فقط او را از زاویهای تلختر، افسردهتر و آسیبپذیرتر به تصویر میکشیم که همچنان ارزشهای افرادِ ایکس را زنده نگه میدارد. به همین دلیل، «پسران» در مسائل هجوی داستانهای ابرقهرمانی، بیشتر به سمت «واچمن» است.
نتیجه از سرگرمی ابرقهرمانی تکاندهنده به دست آمده است که در بهترین لحظات خود، ستون فقرات من را میلرزاند و در لحظات ضعیف تر، حداقل به محصولات مشابه خود جاهطلبانه نگاه میکند. «پسران» این پرسش را مطرح میکنند که چه اتفاقی میافتد اگر واقعگرایی «واچمن» با نقد کاپیتالیسم موجود در «مستر رُبات» و دیوانگی قابللمس سیاست، جامعه و فرهنگ آمریکا ترکیب میشوند. به عبارت دیگر، «پسران» با وارد کردن پیچیدگیهای روانشناسانه و جامعهشناسانه دنیای واقعی، ابرقهرمانان را به چالش میکشند.
“پسران” این پرسش را مطرح میکنند که چگونه ابرقهرمانان به عنوان نمادی از قدرت و محبوبیت، به جایگاه خود در مرکز توجه و جامعه ای که در آن زندگی میکنند، نگاه میکنند و چگونه این جامعه با حضور ابرقهرمانان تغییر میکند؟ سوالاتی که بیش از یک سناریوی خیالی، نسخههای بسیار واقعگرایانه از وضعیت فعلی جهان هستند. متوجه هستم که اشاره به “باقیماندگان” در نوشتههایم مورد انتقاد قرار گرفته است، اما نمیتوانستم مثال بهتری برای توضیح وضعیت “پسران” پیدا کنم.
همانطور که “باقیماندگان” به عنوان نمادی برای بحران ناپدید شدن ۱۴۰ میلیون نفر از جمعیت زمین، به منظور بحث در مورد واکنش انسانها به مرگ ناشناخته، استفاده میشود که در واقع، همه اتفاقات خیالی آن (از جمله فرقههای عجیب و غریبی که برای توضیح راز و جوایزی موجود هستند) در واقع پایههای واقعی دارند، ابرقهرمانان در “The Boys” نیز به عنوان نمایندههای صنعت سرگرمی ابرقهرمانان، نفوذ ابرقهرمانان در همه جوانب زندگی ما، فرهنگ مشاهیر و قدرت بزرگترین شرکتها در کنترل سلیقه و تصمیمگیری مردم برای فروش رویاهای خالی به آنها و کسب درآمد است.
«پسران» سؤال جالبی فوراً مطرح میکنند: در فیلمهای ابرقهرمانی، بتمنها و کاپیتان آمریکاها به هیچکس جواب نمیدهند و هویت مستقل خود را حفظ میکنند، در حالی که در دنیای واقعی، ابرقهرمانان نه تنها استقلالی ندارند، بلکه تحت حکم کالاهایی هستند که صاحبانشان با دقت از اعتبارشان حفاظت میکنند تا بلیتهای بیشتر، عروسکهای بیشتر و دنبالههای بیشتری بفروشند.
آنها سلبریتی هستند که حتی اگر خودشان بخواهند تلاش برای رضایت خدا را انجام دهند، به جای آن هر قدمی که برمیدارند با هدف کسب سود بیشتر در صدد تبلیغات شرکتهای خود هستند. در واقع، آنها مانند «پیتر پارکر» هستند که برای به دست آوردن یک لقمه نان و پرداخت اجاره آپارتمان قوطی کبریتیشان، هر روز تلاش میکنند و در نهایت به بزرگترین ستارگان ثروتمند جهان تبدیل میشوند که توسط یک گروه مدیریت و تبلیغاتی دنبالشان میکنند.
فقط کافی است یک نگاه به ورزشکاران، خوانندگان، هنرپیشهها، سیاستمداران، استیو جابز، کارداشیانها و جاستین بیبر بیاندازید تا ببینید که قدرتمند بودن و داشتن همه دوربینها روی خودتان مساوی با پیتر پارکر نیست. اگر آلن مور تلاش کرد که نشان دهد این باور که قهرمانان کامیکبوکی با ایدهآلهایی که موشکلاتشان را حل نمیکند، دنیا را نجات میدهند، افسانه کودکانهای است و سوپرمن (دکتر منهتن) هیچ اهمیتی به سرنوشت موجودات ضعیفتر از خودش نمیدهد،
پسران درباره ابرقهرمانانی است که چیزی بیشتر از بازوهای یک شرکت بزرگ برای سودآوری نیستند. اگر پسران درباره این بود که چه میشود اگر قهرمانان کامیکبوکی در دنیای واقعی وجود داشتند، با حضور بیوقفه ابرقهرمانان در لحظهلحظه زندگی روزمره از طریق سرگرمی، در دنیایی جریان دارد که سؤال آلن مور دیگر خیالبافی نیست، بلکه واقعا حقیقت دارد.
“پسران” آغاز میشوند از جایی که داستانهای ابرقهرمانی معمولا به زودی آن را پشت سر میگذارند. تونی استارک با شغل فروشنده سلاحهای میلیاردری خود، به عنوان مرد آهنی، ناجی بشریت میشود. کاپیتان آمریکا به عنوان نماد پروپاگاندای دولت شروع به کار میکند، اما سپس هویت خود را از سوءاستفادههای سیستم جدا میکند. “پسران” اما به دو صورت مختلف عمل میکنند؛ تونی استارک به عنوان مرد آهنی، از لوگوی خود برای فروش سلاحهای بیشتر استفاده میکند، در حالی که کاپیتان آمریکا به عنوان وطنپرست، ارزشهای تبلیغاتی و خالی دولت را ترویج میکند.
این نکته را میتوان با مطرح کردن این سؤال توضیح داد که چگونه سریال “پسران” از زاویه واقعبینانهای به هویت و شخصیت شرورانه و دوگانه ابرقهرمانان میپردازد. بر خلاف سناریوهای آلترناتیو، این سریال به طور طبیعی به بررسی شخصیت و واقعیت ابرقهرمانان میپردازد. در حالی که در فیلمهای مارول و دیسی، ما میتوانیم از این جنبه نگرش کنیم که سوپرمن یک قهرمان انساندوست بود، در “پسران”، ما باز هم با شخصیت پیشفرض ابرقهرمانان روبهرو هستیم. این سریال اولین محصول ابرقهرمانی نیست که به کاراکترهایش به شکل واقعبینانه میپردازد، اما اولین محصولی است که به این شکل آن را انجام میدهد.
مثلا، انیمیشن “شگفت انگیزان” درباره مبارزه با ربات های مرگبار و تبهکاران مجهز به چکمه های پرنده است، و همچنین درباره موضوعاتی مانند هویت، افسردگی، بحران میانسالی، مشکلات زناشویی و غیره است. اما داستان “شگفت انگیزان” در دهه ۶۰ و در جزیره ای جنگلی دورافتاده که میزبان یک کارخانه پنهانی ساخت سلاح و پایگاهی ساخته شده در زیر یک آتشفشان فعال است، روایت می شود. این انیمیشن همچنان باعث همدلی مخاطب می شود و به هدف خود به عنوان یک محصول ابرقهرمانی که کلیشه های ژانر را درهم می شکند، می رسد.
با این حال، مکان و فضایی که برای فیلم The Boys استفاده شده است، از داستانهای جیمز باند بیرون آمده و به طور کامل واقعیت را به نظر میرساند. اما در عین حال، «پسران» نیازی نداشتند تا یک دنیای خیالی را برای تصویرکشی از تعاملات جامعه با ابرقهرمانان خلق کنند، بلکه از دنیای واقعی خود استفاده کردهاند. برای ما که در ایران زندگی میکنیم، این موضوع ممکن است کمی سخت قابل فهم باشد. با این حال، در واقعیت، تأثیر ابرقهرمانان در جامعه آمریکا به سینماها محدود نمیشود، بلکه میتوان آن را در تبلیغات ماشینهای آئودی با حضور استن لی و همکاری مارول با شرکتهای تولید غلات صبحانه، چیپس و فستفود، مشاهده کرد.
از تبلیغات کمربندهای ایمنی ماشین به شکل دستهای گرهشده اعضای جاستیس لیگ، تا ظروف غذای بچهها با تصاویر ابرقهرمانان، از رویداد “اونجرز: بازی پایانی” در بازی “فورتنایت”، تا حرکت یک بانک آمریکایی که کاربران سایتش میتوانستند با بازی کردن آنلاین به عنوان کاراکترهای مارول، پیشنهادهای بانکی دریافت کنند و نیز طرح کاراکترهای “بازی پایانی” روی قوطیهای کوکا کولا، “پسران” نه مانند “واچمن” در دنیای آلترناتیو دیگری جریان دارند و نه مانند سهگانه “شوالیهی تاریکی” که نسخهای از کامیکهای بتمن است، بلکه تماشای آن همچون یک دروازه به دنیای ماست.
فیلمهای ابرقهرمانی معمولاً در مورد یک حقیقت ثابت نوشته میشوند که وقتی قهرمان دشمنش را شکست میدهد، به نماد نیکی تبدیل میشود و میتواند بدون مشکل از قدرتهایش استفاده کند، حتی در صورتی که اقداماتش مانند سوپرمن در “مرد پولادین” یا تونی استارک در “اونجرز: دوران اولتران” منجر به مرگ هزاران نفر شود، نویسندگان همیشه با عواقب این اقدامات درگیر نمیشوند و داستان به درستی به پایان میرسد و به فراموشی سپرده میشود.
“پسران” به ابرقهرمانی در هر لحظه از روز و در تمام روزهای سال فکر میکنند، نه فقط زمانی که با تبهکاران روبرو هستند. اینکه به دنبال شکست دادن آدمبدها باشند، آسان است، اما اینکه با وجود قدرت و تواناییهایشان، هر روز با مسئولیتپذیری و خیراندیشی زندگی کنند، چالشی سختتر و واقعگرایانهتر است. اگرچه از نظر سبک داستانگویی، “پسران” با بهترین روزهای “بازی تاج و تخت” رقابت نمیکند، اما در ساختار و هدف خود، دو داستان شباهتهای زیادی به یکدیگر دارند.
هنگامی که ژانر فانتزی شروع به تقلید کورکورانه از الگویی که تالکین با رمان «ارباب حلقهها» ایجاد کرده بود، کرد، جُرج آر. آر. مارتین پیش قدم شد و الگویی که قبلاً جدید و غیرمنتظره بود، اما حالا به فراموشی سپرده شده بود، را دوباره ساخت. مارتین توضیح میدهد: “فرمانروایی کردن سخت است. این جواب من به تالکین است؛
شخصی که با علاقه و تحسین بسیار به او نگاه میکنم، اما به همان اندازه با او مخالفت هم دارم. ارباب حلقهها مبتنی بر فلسفهای از قرون وسطایی است که میگوید، اگر یک پادشاه به اندازهی کافی خوب باشد، سرزمین به طور طبیعی شکوفا خواهد شد. اما وقتی به تاریخ واقعی نگاه میکنیم، میفهمیم که این قضیه به این سادگیها هم نیست.”
در داستان “نغمه یخ و آتش” آراگون به عنوان پادشاه پس از صد سال فرمانروایی به جایگاه خود رسید و این نشان می دهد که او خردمند و خوب بود. اما تالکین برای اینکه بداند که آراگون در سیاست مالیات و سیستم اقتصادی خود چه اقداماتی انجام داده بود، سوالی نمی کند. همچنین در پایان داستان، هنوز ده ها هزار ارک در زمینه خدمت به آراگون باقی مانده اند و ما هیچ پاسخی درباره سیاست نسل کشی آراگون در قبال آنها دریافت نمی کنیم.
این نشان می دهد که آراگون با خردمندی و خوبی فرمانروایی کرده است، اما نحوه حکومت او مورد توجه قرار نمی گیرد. به همین دلیل است که ما در طول داستان به خاطر دیدن جان اسنو و دنریس تارگرین در جایگاه فرمانروایی تا پایان داستان صبر نمی کنیم، بلکه به دنبال تحقیق درباره نحوه حکومت آراگون هستیم. در واقع، همین مسئله مارتین را در طول داستان مشغول و هسته اصلی داستان را شکل می دهد.
در این داستان فانتزی، نه تنها جان اسنو به طرز غیرمنتظرهای رهبری نگهبانان شب در زمان بحران آدرها را برعهده میگیرد، بلکه بخش عمدهای از خط داستانی دنی نیز به سروکله زدن او با پیچیدگیهای آزادی بردگان و فرمانروایی در شهرهای خلیج بردگان اختصاص دارد. در این داستان کلاسیک فانتزی، شاهزادهای مثل دنریس تارگرین سوار بر اژدهایانش به سرزمین مادری خود برمیگردد و با موفقیت تخت فرمانروایی خود را به دست میآورد و تمام مشکلات سرزمین خود را حل میکند، اما در “بازی تاج و تخت” این روایت هر فرصتی که گیر میآورد برای چوب کردن لای چرخ آن استفاده میکند. حتی تصمیماتی که در ظاهر “خوب” به نظر میرسند نیز مشکلساز میشوند.
دنریس می خواهد مسئله برده داری در اسوس را حل کند، اما این اقدام فوری به موفقیت منجر نمی شود. برخی از بردگان سابق نه تنها از وضعیت خود راضی هستند و آرزو می کنند به عرصه های گلادیاتوری بازگردند تا برای پادشاه و ملکه خود بجنگند و بمیرند (زیرا این به زندگی آنها معنا می بخشد)، بلکه اربابان سابق به عنوان پسران هارپی جمع می شوند تا با دنریس مبارزه کنند.
جنبش تروریستی، همه چیز را در هرج و مرج و خونریزی فرو می برد. یک روز، خبر به دنریس می رسد که شهر آستاپور، که توسط آزادی خواهان برده نجات یافته بود، اکنون بدون حاکم یا قانون دچار آشوب شده است و به جهنمی جهنمی تبدیل شده است که آتش خیابان ها و دیوارهای آن را می بلعد.
بیشتر بخوانید: تاریخ اکران انیمیشن سریالی سوسیس پارتی
در واقع، دنریس باید مهارت فرمانروایی در شرایط دشوار را فراگیرد و به خاطر مانند پدرش، به ملکهی دیوانه تبدیل نشود. به علاوه، جان اسنو هم در حال تلاش برای جلوگیری از اضافه شدن مردم جنوب به ارتش مردگان است که این کار با انجام دادن اقدامات آزادسازی، به خونریزی در برف توسط چاقوی برادران قسمخوردهاش ختم میشود. مارتین به حدی به موضوع «سیاست آراگون در مورد مالیات» علاقهمند است که فقط به دلیل تألیف یک کتاب ۳۰۰ صفحهای دربارهی تصمیمگیریهای پادشاهان و ملکههای تارگرین در زمان بحران، و همچنین منتشر شدن جلد دوم آن، شیفته شده است.
هرگاه در تاریخ تارگرینها میخوانیم، همواره شاهان با خردمندی و به خوبی به فرمانروایی خود شروع میکنند، اما همیشه اتفاقات غیرمنتظرهای رخ میدهد که آنها را مانند اِریس تارگرین به شاه دیوانه تبدیل میکند. این ویژگی متمایزکنندهی بزرگترین پسران در مقایسه با اکثر داستانهای ابرقهرمانی، و همچنین ویژگی مشترک آن با نغمه یخ و آتش، این است که سریال بیشتر دربارهٔ اتفاقاتی است که در دوران فرمانروایی شاهان اتفاق میافتد، نه دربارهٔ نحوهٔ پادشاهی آراگون یا تحول سوپرمنی کلارک کنت.
“پسران” از همین رو، «نغمهی یخ و آتشِ» داستانهای کامیکبوکی را بیش از هر چیز دیگری نمایندگی میکنند. اغلب محصولاتِ ابرقهرمانی این روزها، با وجود جذابیت و سرگرمکنندگی، درنهایت به ستونِ فقراتِ ابرقهرمانان خود تبدیل میشوند و آنها را در مسیرِ مستقیمشان نگه میدارند. احتمالاً تنها فیلمهای برجستهای که به عواقبِ ابرقهرمانی میپردازند، «شوالیهی تاریکی برمیخیزد» و «وقایعنگاری» هستند. اما در اینجا با بزرگترین چالشی که “پسران” با آن روبرو هستند، روبهرو میشویم: تاریخِ سینمای ابرقهرمانی با داستانهایی که سعی میکنند ابرقهرمانان را از زاویهی تیره و تاریکتری به تصویر بکشند یا توئیستِ غافلگیرکنندهای در آنها ایجاد کنند، بیگانه نیست، اما تعداد کمی از آنها قادر به برتری از مفهومِ شکست هستند.
میخواهم بگویم که در اکثر مواقع، “The Boys” به رعایت تعادلی میان داستان “بتمن علیه سوپرمن” و “برایتبرن” موفق میشوند. از یک سو، “بتمن علیه سوپرمن” به عنوان داستانی بالغ و ضدکلیشه درگیر مسائل فلسفی عمیق است که در نهایت به هزیانگویی منجر میشود. اما به دلیل کلاف هویتش، فیلم محافظهکار استودیویی است که برای رسیدن به “اونجرز” خود، با مشکلاتی مواجه میشود و بیشتر به نظر میرسد اقتباسی 250 میلیون دلاری از بازی پسربچهای با اکشنفیگورهایش است. از سوی دیگر، “برایتبرن” به نحوه تبدیل شدن سوپرمن به یک قاتل سریالی مایکل مایرزگونه توسط صدایی که او را در حال چشمبههم زدن با ماشین کشتار بیمغز تبدیل میکند، میپردازد.
متاسفانه، پسران همچنان به سمت وادی زک اسنایدر پیش نمیرود و در عوض شبیه به تینایجری با خط چشم و رژ لب سیاه میآید و از ایده «چه میشد اگر سوپرمن قاتلی در سریال بود؟» بهعنوان تبلیغات استفاده نمیکند، بلکه به بررسی روانشناسی شخصیتهای خود میپردازد، مشابه سریال «برایتبرن».
“سِون” گروهی از پسران است که تحت نظر و استخدام شرکت بزرگی به نام “ووت” فعالیت میکنند. اعضای این گروه، حکم سوپراستارهای ابرقهرمانان ووت در سراسر کشور را دارند و تعداد آنها حدود ۳۰۰ نفر است. آنها انتقامجویان یا عضو جاستیس لیگ دنیا هستند. در صدر این گروه، هوملندر (آنتونی استار) قرار دارد که ترکیبی از قدرتهای سوپرمن و کاپیتان آمریکا است. او تواناییهای فرابشری مانند قدرت، سرعت، هیت ویژن و غیره را دارد و با لباس آبی و قرمزش که پرچم آمریکا را نماینده میشود، نماد ارزشهای آمریکایی است.
ملکه میو (دومینیک مکالیگوت)، اولین و تنها زن عضو گروه، با زیبایی خیرهکننده، بدنی شبیه الهه و زرهای شبیه آمازون، یادآور واندروومن است. سومین عضو گروه، دیپ (چیس کرافورد)، قادر به تنفس زیر آب و صحبت با حیوانات دریایی، قدرت آکوآمن را دارد. اِی-ترین (جسی آشر)، چهارمین عضو گروه، سریعترین مرد جهان، جای فلش را در گروه پر کرده است. بلک نوآر، پنجمین عضو گروه، فردی سیاهپوش، ساکت و مرموز و مرگبار، که به جای بتمن میآید.
شخصیت ششم گروه، که در کمیک ها حضور ندارد و بیشتر برای سریال ساخته شده، یک ابرقهرمان نامرئی به نام ترنسلوسنت است. او قابلیت نامرئی شدن را دارد، اما علاوه بر این، شخصیت و قابلیت هایش بر اساس شخصیت های کمیک بوک واقعی نیستند. او می تواند با مارشن منهانتر یا سایبورگ، که دو کاراکتر قابل تعویض در جاستیس لیگ هستند، مقایسه شود. آخرین عضو جدید گروه، دختر جوانی به نام استارلایت (ارین موریارتی) است که دروازه ورود به سون، گردشگری کثیف، را دارد. او ترکیبی از قدرت های سوپرگرل و آیسیس است و می تواند با کف دست هایش نور قدرتمندی را شلیک کند که ممکن است باعث نابینایی شود.
اگر ابرقهرمانان مردانی که به عنوان “The Boys” شناخته میشوند، بسیار بیشتر از مارول، به یاد جاستیس لیگ باشند، این به دلیل این است که کتابهای کامیک “پسران” در ابتدا به عنوان یک محصول از دیسی با هدف تمسخر جاستیس لیگ نوشته شده بودند. اما بعد از آن که دیسی به دلیل عدم تعامل خوب با تصویر کاراکترهایش، این تمسخر را متوقف کرد و ادامه کتابهای کامیک آن تحت نظر یک ناشر دیگر منتشر شدند.
این حقیقت که “The Boys” در آن میپردازند، موضوع مهمی است: ابرقهرمانان مارول و دیسی معمولا به جای نمایش حقیقت از زاویه واقعی، از محافظت صاحبانشان برای ارائه تصویری پاک و معصوم از آنها استفاده میکنند. این ابرقهرمانان به همان اندازه که در دنیای “The Boys” به تبلیغات گستردهای روی میدهند، از تبلیغات برای پوشاندن بتهای مصنوعی و دروغین خود بهره میبرند. مثالی از این رفتار در فیلم “مرد پولادین” است، زمانی که سوپرمن با استفاده از چشمان لیزری خود، آسمانخراشها را نابود میکند و سپس آنها را به یک میدان جنگی تبدیل میکند تا تماشاگران از نابودی و ویرانی لذت ببرند. در نهایت، این موضوع بدون اینکه تاثیر چندانی روی شخصیت سوپرمن داشته باشد، به سادگی فراموش میشود.
آیا به یاد دارید که فیلم “کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی” با تمرکز بر عواقب فاجعهباری که از فعالیتهای انتقامجویان باقی مانده بود، داستانی را آغاز کرد که به سرعت به دعوای کودکانه بین تونی استارک و استیو راجرز، که باعث تغییر مسیر جنگجویان شد، منجر شد؟ همچنین، آیا به خاطر دارید که در فیلم “مرد عنکبوتی: بازگشت به خانه”، که شامل بیشترین تلاش برای کمک به مردم و برخورد با والچر، کارگری که تحت تأثیر فعالیتهای تونی استارک قرار گرفته بود، بود، هیچ اشارهای به این موضوع نشان داده نشد؟ اگر این نمونهها را به خاطر دارید، شما احتمالاً علاقهمند به فیلم “The Boys” هستید، که تمام داستانش بر مبنای جدیگرفتن عواقب وحشتناک فعالیتهای ابرقهرمانان است.
داستان The Boys با مرد جوانی به نام هیوی (جک کاوئید)، فروشنده در یک فروشگاه لوازم الکترونیکی آغاز میشود که از کتابهای کمیک، بهویژه سایمون پک، الهامبخش رشد شخصیت خود میشود. یک روز در حالی که در خیابان با دوست دخترش چت میکند، ناگهان پلک میزند و به جای خیره شدن به چشمان دختر مورد علاقهاش، در حالی که هنوز دستان او را در چشمانش احساس میکند، با فضای خالی روبرو میشود. در یک لحظه حرکت فوق العاده آهسته، او سر خود را به سمت راست می چرخاند و با ابر قرمزی از گوشت و خون معلق در هوا مواجه می شود.
هیویی زمان زیادی میبرد تا متوجه شود که ای-ترین، سریعترین مرد دنیا و عضو گروه ابرقهرمانان سون، در حین دویدن با سرعت وحشتناکش در خیابان، به نامزد هیویی برخورد کرده و تا حالا تنها دو دستش باقی مانده است که در داستان The Boys هیویی هستند. دومین شخصیت اصلی سریال The Boys استارلایت، جوانترین عضو گروه سون است که در حالی که رویاپردازی درباره نجات انسانها و کار کردن در کنار الگوهای لایق ستایش زندگیش را دارد، وارد ساختمان شرکت ووت میشود.
اما هنگامی که با رفتار غیراخلاقی ابرقهرمانان دیگر در محیط کار روبرو میشود، رویاهایش به کابوس تبدیل میشود. او متوجه میشود که هوملندر، یک گروه مغرور و تهوعآور هستند. لطفاً تحت بخش “تهوعآور” چند بار خط بکشید چون این احساس احتمالاً در طول سریال The Boys به شما خواهد رسید.
اعضای سِون مو روی پوستِ آدمی سُنگِ سیخ میافکنند. آخرین باری که اینقدر احساسِ تنش و ترس را در دیدنِ کاراکتری در یک سریال تلویزیونی (The Boys) داشتم، قاتلِ فصل دومِ سریال «ترور جیانی ورساچه: داستان جنایی آمریکایی» بود که به طور اتفاقی داستانِ واقعی را به تصویر میکشید. بنابراین، هنگامی که ابرقهرمانانِ سون را میبینم، یاد قاتلِ سریالی واقعی میافتم و هرچیزی را که میدانم دربارهشان بیان میکنم.
استارلایت متوجه میشود که برای باقی ماندن در گروه، باید هر روز بخشی از هویتِ واقعی خود را قربانی کند و آن را با دروغ و فریب که جزئی از صنعتِ سرگرمی است، جایگزین کند. اگرچه در دنیای «The Boys»، تبهکاران کنترلِ اوضاع را در دست دارند، اما این به این معنی نیست که هیچ قهرمانی وجود ندارد. نامِ سریال، نامِ گروهی معروف به «The Boys» است که هدفشان فاش کردنِ هویتِ فاسدِ واقعی ابرقهرمانان یا شکار کردن و به قتل رساندنِ آنهاست.
آنها یک گروه “رابین هود” مانند، که تشکیل شده از افراد آشفته و در و داغانی به رهبری بیلی بوچر با لهجه غلیظ و خوشمزه و ترکیبی از کاکنی، استرالیایی، نیوزیلندی و زبان فحش پسند کارل اوربن، در The Boys هستند. این گروه بهترین بازیگری که هیویی به آنها پیوسته است.
بیلی بوچر به هیویی میگوید که مرگ نامزد او ناشی از بیدقتی ابرقهرمانان نبود، بلکه ابرقهرمانان شرکت ووت بسیاری را به قتل رساندهاند و پس از آن همه آنها از رسانهها غیب میشوند. فعالیتهای بسیاری از پسران و دختران به صحنههای خشن و خونبار و گرافیکی شدید میروند؛ از بدنهایی که به طور وحشیانهای از هم پاشیده شدهاند و تا جمجمههایی که شبیه به طالبی در The Boys متلاشی شدهاند.
اگر همه چیزی که «The Boys» برای گفتن دارند، درست به سطل سطل خون ریختن روی سر کاراکترهایشان محدود میشد، حتماً با نتیجهی ناامیدکنندهای مواجه میشدیم. اما در ابتدای سریال، «پسران» ثابت کردند که میتوانند بیشتر از این و چیزهای جالبتری برای گفتن داشته باشند، زمانی که اعضای سِون در حال بحث درباره ماجراجوییهای اخیرشان هستند، ترنسلوسنت نگرانی مهمی را مطرح میکند: نقض قوانین کپیرایت The Boys.
بر اساس گزارشها، سارقان ادبی مشغول توزیع و فروش غیرقانونی کالاهای ابرقهرمانی هستند و Translucent میخواهد بداند که برای جلوگیری از این امر چه تصمیمی دارند. شرکت Vought بهعنوان مالک حقوق (The Boys) ابرقهرمانان، در مورد واکنش آنها در صورت ادغام دیزنی/برادران وارنر با گوگل و تشکیل یک شرکت بزرگ که افسران مافوق بشری را برای شهرهایی که مایل به پرداخت هستند، فراهم میکند، سکوت میکند. مدیران برنامه های ابرقهرمانان و معاون Vought، زنی به نام Madelyn Stillwell (الیزابت شو)، پر از بازیگران درخشان هستند.
چیس کرافورد به طرز عصبانی کنندهای نقش یک کاراکتر فاسد را باورپذیر را در The Boys اجرا میکند، حتی بدون اینکه بتواند شرارتش را در چشم مخاطب قرار دهد. همچنین، آنتونی استار در نقش هوملندر نه تنها با میمیکهای صورتش موفق به ایجاد ترس وحشتناک برای مخاطب میشود، بلکه انتخاب وی برای این نقش مانند انتخاب رابرت داونی جونیور برای نقش مرد آهنی یا جی. کی. سیمونز برای جی. جونا جیمسون، بهترین انتخاب ممکن است. الیزابت شو در نقش مدیرعامل تر و تمیز و شیک و خندهداری که در تضاد با بیاخلاقی مطلقش قرار میگیرد، باعث بروز تنش و استرس در مخاطب میشود، اما با این حال او با بازی در The Boys خود تحسین برانگیز است.
یکی از اهداف عمده استیل ویل، لابی کردن برای تصویب قانون استفاده از ابرقهرمانان شرکت ووت در ارتش و جنگ، که باعث موفقیت مالی شرکت در آینده میشود، اما نقشهی او بارها با مشکلات اخلاقی مواجه شده است و این موضوع باعث تحریک شاخکهای دیگر کاراکترها و تماشاگران سریال The Boys میشود. در مقابل، ابرقهرمانان مارول و دیسی که مرگ غیرنظامیان در آنها بیمعنی است و عمل کشتن و مُردن به تصویری «خانوادهپسند» تبدیل شده است، در این سریال، ابرقهرمانان «The Boys» از خشونت حملاتشان لذت میبرند. این داستان کامیکبوکی که تمامی جزئیات آن به زرق و برقهای لحظهای خلاصه نمیشود و تاثیرات فعالیت ابرقهرمانان در آن مورد توجه قرار میگیرد، بسیار جذاب است.
اگر «نگهبان» شامل دکتر منهتن میشد که انسانها را در مقایسه با موجودات دیگر بیاهمیت میدید، «The Boys» متشکل از ابرقهرمانانی بود که مانند بچههای بداخلاق بر مورچهها پا میکوبند و سپس مادرشان «عزیز من» و «خوب» نامیده میشوند. The Boys و از او پول بگیرید تا برود بستنی بخرد تا گلویی را که از له کردن مورچه ها خشک شده بود تازه کند!
باید زودتر از اینها ادعا میکردم که «The Boys» نوشتهی گرت اِنیس، اقتباسی از کامیکبوکی است. این اولین بار نیست که گرت اِنیس کامیکهایی را به عنوان اقتباس ساخته است. قبل از این، “واعظ” کامیکِ قبلی او بود که به سراغ تلویزیون رفت. فصل اول از “پسران”، با اجرای تهیهکنندههای “واعظ”، سث روگن و ایوان گلدبرگ، به جای خودش در دلِ مخاطبان تلویزیونی قرار گرفت. این دو کامیک، با افسارگسیخته و گستاخانه بودنشان، دارای یک دیانای مشترک هستند، اما شاید “The Boys” با استفاده از نسخهی خودش از سوپرمن، واندروومن و فلش، مخاطبان را بهتر تحت تأثیر قرار دهد.
هرچیزی که در ترجمه کامیک “The Boys” به تلویزیون بسیار مهم است، زیرا عدم رعایت آن میتواند منجر به شکست سریال شود. این موضوع به کاهش دوز افسارگسیختگی کامیک مربوط است. آغاز روند نوشتن “The Boys” توسط گرت اِنیس به هدف بلند شدن روی دست دیوانگی واعظ انجام شده است.
این کار مشابه ادعایی است که ما میتوانیم جای ماه و خورشید را با هم عوض کنیم. از ابتدای پنلهای اولیه “The Boys”، خوانندگان با تصاویری خشنتر از گذشته مواجه میشوند. بنابراین در حین خواندن کامیک، باید به تمایل نویسنده و تصویرگر برای جلب توجه خواننده عادت کرد. به نظر میرسد که هدف نویسنده بیشتر از روایت داستان The Boys خوب، به نمایش گذاشتن راههای خشونت و بستن گرههای قلب و رودههای خوانندگانش است.
به همین دلیل، تأثیر قابل توجهی از داستان The Boys زیر در میان خروارها دیوانهبازیهای غیرضروری که در آن خاطرات مدفون شده بودند، به وجود آمده است. اما این سریال به خوشبختی، تعادلی بین عصیانگریهای کامیک و اضافاتش را حفظ کرده است. هرچند که همچنان سریال وحشی باقی مانده است، اما حداقل فضای بیشتری برای بیان جنبههای عاطفی و تماتیک آن به وجود آمده است.
با این حال، “The Boys” همچنان مشکلاتی دارد. به عنوان مثال، تعرض جنسی دیپ به استارلایت به درستی در ادامه سریال مدیریت نمیشود. وقتی استارلایت این موضوع را به صورت عمومی اعلام میکند، دیپ به شهری دورافتاده با نرخ جرم پایین فرستاده میشود. از این پس، داستان دیپ به پیچ و خمهای زندگی پریشان و خستهکنندهاش متمایل میشود.
سریال The Boys قصد دارد با به تصویر کشیدن نگرانی شخصیت اصلی از وضعیت وخیم دلفین ها و تلاش او برای نجات آنها از طریق نکات ظریف، قلب ما را لمس کند. اگرچه انگیزه نویسندگان ممکن است خلق یک شخصیت پیچیده در دیپ باشد که علیرغم نگرانیهای محیطی و حیوانیاش میتواند یک شکارچی جنسی نیز باشد، اما سریال The Boys نمیتواند این را با ظرافت به تصویر بکشد و در نتیجه به نظر میرسد که دیپ در واقع آدم خوبی است. و تمایل شدید او به تجاوز جنسی نباید تنها عامل تعیین کننده شخصیت او باشد.
در عین حال، تأثیر تعرض به استارلایت بر خودش به اندازه کافی جدی گرفته نمیشود. او از زاویه دید سریال The Boys، تأثیر آنقدر شدیدی دارد که باعث سلب روشنایی و شوق دختر جذاب و مشتاق میشود، اما به اندازهای که بتوانیم به طور دقیق و کامل شرایط قربانی را درک کنیم، آن را جدی نمیگیرد.
در The Boys مقایسه با هیویی و بیلی بوچر که در لحظهی لحظهی تحول شخصیتی خود، ضایعههای روانی ناشی از مرگ زنان خود را تجربه میکنند و با درد عمیقی روبرو میشوند، استارلایت به آسانی با تحولاتی که در زندگی او رخ داده کنار میآید. مشکل بعدی به کاراکتر ای-ترین مربوط میشود، که او تنها و شلختهترین کاراکتر سریال است و نویسندگان The Boys دچار ابهام هستند که چگونه با او رفتار کنند.
او به محض این که داستان The Boys آن را نیاز دارد، تغییر میکند. شخصیت او هیچ بنبست مشخصی ندارد و گاهی او روانشناسیاش از یک سکانس به سکانس دیگر تغییر میکند. بیننده دقیقا نمیداند باید چه احساسی نسبت به او داشته باشد و آیا او یک عوضی حق به جانب است یا یک معتاد پریشانحال است؟
آیا او قربانی موفقیتهایش است یا از پیر شدن و بودن به دومی وحشت دارد؟ آیا او یک قاتل روانی است یا کسی که به خاطر فشارهای روانی، نامزدش را میکشد و عمدا گند بالا میآورد؟ آیا باید سنگدلیاش در کشتن نامزدش را باور کنیم یا هقهق اشکریختنهایش در زمانیکه فرصت فوقالعادهای برای رودست زدن به قهرمانان پیدا میکند؟ آیا باید به حالش گریه کنیم یا از ته دل آرزوی جویدن خرخرهاش و از تنفر او را داشته باشیم؟ تا آنجا که میتوانیم او را درک کنیم، از دستمان در میرود.
جسی آشر، بازیگر سریال The Boys ، به دلایل مشخصی که نویسندگان در نظر دارند، خشکترین و بیانرژیترین بازیگر در سریال است. آنها میخواهند ابرقهرمانان را به نسخهی پیچیدهتری از نسخهی شرورِ آکوآمن و فلش تبدیل کنند، اما در رابطه با هوملندر و ملکه میو، از ظرافتِ کافی دربارهی دیگران بهره نمیبرند. در حالی که هوملندر بهعنوان یک موش آزمایشگاهی بزرگ شده، کمبود عشق پدر و مادر دارد و این باعث میشود او از پرداختی که میدانیم چه چیزی در سرش میگذرد، بهره ببرد، اما هیچوقت احساسِ ملایمتر و واکنشِ مهربانانهتری نسبت به او نداریم. سریال The Boys به تعادلِ بینقصی در پرداختِ یک آنتاگونیستِ قابلهمذاتپنداری در رابطه با هوملندر دست یافته است.
مشکل بعدی که جذابیت سریال The Boys را به شدت تحت تاثیر قرار می دهد و هیجان و طراوت قسمت های اولیه را از بین می برد، به نحوه حل چالش های شخصیت ها مربوط می شود. داستان از این قرار است: از نقطه ای خاص در سریال The Boys ، متوجه یک الگوی تکراری در نحوه برخورد شخصیت ها با چالش هایشان شدم: از طریق تهدید. متوجه شدم که شخصیتها از تهدید استفاده میکنند تا دشمنان خود را مجبور به انجام کاری کنند که میخواهند.
از آنجایی که همه افرادی که برای شرکت شیطانی کار می کنند هم از نظر فیزیکی و هم از نظر سیاسی قدرتمند هستند، قهرمانان نمی توانند مستقیماً با آنها مقابله کنند. بنابراین، تنها راهحلی که برای پیشرفت داستان The Boys باقی میماند، این است که قهرمانها یک خودکار، سندی از آنتاگونیست خود که دشمن طبیعی آنها نیست، بگیرند و از آن برای دستکاری آنها برای انجام آنچه میخواهند استفاده کنند.
این راه حل احتمالا در ابتدای The Boys یک یا دو بار مشکلی نخواهد داشت، اما از این پس نویسندگان شما را از آنجایی به بعد هدایت خواهند کرد؛ زیرا هر وقت قهرمانان به موانعی برخورد میکنند، تقریبا میدانیم که چگونه بر آنها غلبه خواهند کرد. به همین دلیل، اگرچه سریال The Boys داستانی جدید دارد، اما نحوهی تعریف آن به گونهای غیرافتاده باعث شده تا از سطح جذابیتی که از تنش بین قهرمانان استخراج میشود، کاسته شود.
موضوع آخر، اگرچه خیلی جدی نیست، اما همچنان از نظر محدودیت بودجه برای جلوه های کامپیوتری این مجموعه قابل توجه است. علیرغم اینکه «The Boys» با اپیزود ابتدایی خود مسئولیت جلب توجه مخاطب را برعهده گرفته است، به نظر می رسد که جلوه های ویژه هالیوودی دارد و با قدرت شروع می شود، اما با پیشروی سریال The Boys، تمام تلاش خود را می کند تا از جلوه های ویژه خودداری کند. یکی از بارزترین نمونه ها صحنه فرود هوملندر است.
در 95 درصد از صحنهها، ما فقط صدای فرود او را خارج از صفحه میشنویم و سپس او را در حال رفتن به سمت شخصیتهای دیگر میبینیم. این لزوماً جذابیت سریال The Boys را از بین نمیبرد، اما هر بار که این اتفاق میافتد، نمیتوانستم از داستان پرت شوم و به این فکر کنم که آنها چگونه سعی میکردند بودجه محدود خود را دور بزنند. در نهایت امیدوارم همان اتفاقی که برای «واعظ» افتاد برای «The Boys» هم بیفتد.
همانطور که «واعظ» در هر فصل از The Boys بهتر شد، شخصیت خودش را پیدا کرد، برآمدگیهایش را صاف کرد و به یک سریال یکپارچهتر تبدیل شد، «The Boys» هم میتوانند در فصلهای بعدی مسیر «واعظ» را پیش بگیرند. آنچه در پایان از «پسران» به یاد ماند، سریالی بود که در دورانی که نیازمند داشتن سینما و تلویزیون کامیکبوکساز بودیم، بیشتر از هرچیز دیگری به آن نیاز داشتیم. اینکه کی ما را از پریدن به پایین پل و منصرف کردن از خودکشی متقاعد میکند، اهمیتی ندارد. مهم این است که در شرایط بحرانی، یک فرد وجود دارد که این کار را انجام میدهد.
“The Boys» دستشان را روی موضوعی می گذارند که در دوران حاکمیت کتاب های مصور به قدری عادی شده است که حتی نادیده گرفتن عواقب آن مانند ناپدید شدن نیمی از موجودات جهان برای کسی عجیب به نظر نمی رسد. آثار ابرقهرمانی پر است. شخصیت هایی که زیر پای خدایان لگدمال می شوند و می میرند؛ پر از تلفات و آسیب های جانبی که برای سرگرمی مخاطب اتفاق می افتد.
“The Boys” اما ما را مجبور می کنند تا عوارض جانبی را احساس کنیم. رابین، نامزد هیو، یک عارضه جانبی است. “The Boys” به ما یادآوری می کنند که در اتومبیل هایی که در جریان نبرد نهایی بین تونی استارک و آیرون مونگر در “آهن” تصادف کرد، انسانی نشسته است. مرد». «The Boys» به ما یادآوری میکند که هزاران نفر در جریان نبرد نیویورک در «انتقامجویان» کشته شدند؛ این که جهان در طول پنج سالی که تانوس در قدرت است ویران شده است و دومین شکن نمیتواند آن را درست کند. ؛ که میلیون ها نفر در پایان «پالادین آهنین» می میرند.
“The Boys” یک سریال درام است، که مانند “تایتانها” نیست، که از یک سو ادعای بلوغ میکند و از سوی دیگر، برای جلوهدهی به ابرقهرمان خود در حال شکستن استخوانهای دشمنانشان و دنبال کردن رقص قطرات خون در هوا و زمین هستند. همه آنهایی که در خارج از دوربین میمیرند، نام دارند؛ همه زوجها هستند که هرگز به خانه بازنمیگردند. “The Boys” ما را با ترس زندگی در جهانی که خدایان در میانما زندگی میکنند، مواجه میکند. مرگ دشمنان هوملندر در مواجهه با چشمان لیزری او به گونهای نمایش داده نمیشود که بتواند طرفداران جوان را به خود جذب کند، بلکه بدون خونریزی در خارج از دوربین، صحنههای کودکپسند را به تصویر میکشد.
ما در The Boys شاهد آسیبپذیر شدن آنها هستیم. هوملندر قوانین فیزیک را رعایت نمیکند و در لحظات قهرمانانه یا در مواقعی که رسمیتش در خطر است، به زندگی انسانها اهمیت میدهد. در یک صحنه ترسناک از فصل اول پسران، که گویی از درون یک فیلم ترسناک خارج شدهاند، هوملندر و میو تلاش میکنند تا یک حادثه هوایی را مدیریت کنند. اما به جای حل و فصل، ناخوشبختی آنها سبب سوختن کابین خلبان و سقوط هواپیما میشود، و هوملندر میفهمد که بدون تعمیرگاه، نمیتواند هواپیما را به پرواز درآورده و به سلامتی روی زمین نشان دهد.
به طور خلاصه، در این صحنه ترسناک از The Boys، سوپرمن در حال تلاش برای کشتن مسافران هواپیما است و مسافران در آخرین لحظات زندگی خود متوجه میشوند که تلاشهای او برای نجات بشریت بیهوده بوده و حتی از نجات دادن یک دختربچه هم صرف نظر میکند. در ادامه، هوملندر در حالی که به عنوان فرستاده خدا تظاهر میکند، با استفاده از قدرت خود برای تحریک مردم به کشتن هر کسی که شبیه او نیست، در حال پرواز است.
The Boys» شاید سریال پر دردسری باشد، اما یادم نمیآید آخرین باری که یک اقتباس از کتاب کمیک به من تپش قلب داد و چیزی را به من واداشت. دستاورد سریال The Boys در رویکرد جدی آن به انسانهای معمولی در داستانی درباره خدایان است. ، که اغلب در میان محصولات ابرقهرمانی رایج نادیده گرفته می شود تا روح کسی را آشفته و باورهای کسی را متزلزل نکند؛ تا زمانی که داستانی منطقی ببینیم.
یک پاسخ
خیلی خوبه