«فیلم حافظه » یک فیلم درام روانشناختی با بازی جسیکا چستین و پیتر سارسگارد است. شخصیت های پیچیده و درهم تنیده را به تصویر می کشد که قهرمان اصلی ضربه سنگینی را بر دوش خود حمل می کند.
فیلمهای روانشناسی با دقت به پرداختی عمیق و یکپارچه، آثاری سخت و قابل دفاع هستند. این انواع فیلمها باید تلاش کنند تا احساسات نادیدهگرفته را به تصویر بکشند تا مخاطبان را راضی کنند. اگر فیلمساز در نمایش زندگی درونی شخصیتهایش کوتاهی کند، آن فیلم به سمت نابودی حرکت خواهد کرد. اما فیلم حافظه موفق شد تا به حد قابل قبولی به استاندارد فیلمهای روانشناسی برسد و خط خود را به حرکت نگذارد.
فیلم حافظه برای اولین بار در جشنواره فیلم ونیز در سال ۸۰ به نمایش درآمد و میشل فرانکو نامزد دریافت جایزه شیر طلایی شد. سارسگارد هم موفق شد جایزه ولپی را به دست آورد. اگرچه مموری از منتقدان نمرات خوبی دریافت کرد، اما هماکنون به عنوان یکی از فیلمهای پرستاره امسال شناخته میشود.
نقد فیلم داستان آمریکایی | مبارزه با تبعیض نژادی
«فیلم حافظه»، فیلمی تلخ با پایانی خوش. نمایشی در ستایش عشق و مهربانی. فیلمساز قدرتمند تصویری قهرمانان داستان خود را معرفی می کند. شخصیت های او رنج می برند، اما در نهایت عشق به کمک آنها می آید و آنها را نجات می دهد. فیلم حافظه در ادامه فیلم شناسی میشل فرانکو کارگردان مکزیکی است. اثری که مانند آثار قبلی او از منظر او به بحران های انسانی، خانوادگی، اعتیاد و … می پردازد.
فیلم “مموری”، یک اثر جهانی با موضوعی فریبنده و منحصر به فرد است. این نمایش مجموعه درامهای بارز خود را به تصویر میکشد و برای روایت این داستان، فیلمساز باید به دنبال درونیترین شخصیتهای خود بگردد. داستان فیلم درباره یک مادر مجرد و تنها است که در جشن پانزدهمین سالگرد پاکیاش حضور دارد. اما داستان سیلویا، از همه چیز تکاندهندهتر است؛ او دارای بسیاری از رازها و مشکلاتی است که شرایط سختی برای او ایجاد کردهاند. نقاط تاریکی که زندگی قهرمان این داستان را به سمت یک باتلاق ترسناک کشاندهاند، با این حال سیلویا تلاش میکند تا دخترش، آنا را بزرگ کند و او را از هر گونه آسیبی نجات دهد.
اما با ورود یک مرد ناشناس به زندگیشان، همه چیز تغییر میکند و سیلویا باید با مشکلات جدیدی روبرو شود. فیلم “مموری”، با بازی هنرمندان برجسته مانند جنیفر لوپز و مایکل چیکلیس، به تصویر کشیدن داستانی مشوق و هیجانانگیز را برای تماشاگران خود ارائه میدهد. با ترکیب عناصر درام، رمانتیک و رازآلود، فیلم حافظه میتواند به یکی از برترین اثار سال تبدیل شود و تجربهای بینظیر را برای تماشاگران خود به ارمغان بیاورد.
فیلم حافظه درام روانشناختی، داستانی از قهرمانی بسیار آسیبدیده را به تصویر میکشد. آن باید درون شخصیتهای خود نفوذ کند و با چالشهای روانشناختیشان روبرو شود. در صحنهای از خانهی سیلویا، که دارای سیستم امنیتی پیشرفتهای است، او را میبینیم که با قفلهای زیادی دربهای خانهاش را میبندد. او ناهار خود را در مقابل مدرسهی دخترش میخورد و نگرانیهایش درباره نزدیک شدن پسرها به دخترش را مشاهده میکنیم. فیلمساز در ابتدا به خوبی به شخصیت سیلویا توجه میکند و کنجکاوی مخاطب را تحریک میکند. او نشان میدهد که چرا خانهی سیلویا این همه قفل دارد، چرا او به تعمیرکار زن نیاز دارد و به چه میزان نگران دخترش است.
اما با گذر زمان و در حین پخش تصاویر این خانواده، متوجه میشویم که سیلویا در واقع یک زندگی دوگانه دارد. او در حال تعامل با شخصیتهای مختلفی است که هر کدام نشاندهندهی یک جنبهی مختلف از خودش هستند. این جنبهها ممکن است با یکدیگر تضاد داشته باشند و به همین دلیل سیلویا در مواجهه با چالشهای ذهنی و روانی قرار میگیرد. او تلاش میکند تا با این جنبههای مختلف درون خودش کنار بیاید و به تعادل درونی برسد، اما همیشه با شکست روبرو میشود. فیلم حافظه نشان میدهد که چگونه یک فرد میتواند تحت فشار و اثرات مختلف جامعه، ساختار خانوادگی و حتی نگرانیهای شخصی خود قرار بگیرد و در نهایت، به یک آسیبدیده تبدیل شود.
وقتی سیلویا از مهمانی همکلاسیهای دبیرستانی لذت نمیبرد و نزدیک شدن به سائول باعث احساس نگرانی میشد، تعلیق او به اوج خود رسید و تماشاگران بیش از هر زمان دیگری جذب زندگی قهرمان داستان شدند. رویای سیلویا و سائول اولین چالش اصلی فیلم بود که به گره اصلی داستان میرساند. این شخصیت آسیبهای شخصیت اصلی را آشکار میکند و فیلم با چرخش دراماتیک خود، به آن میگیرد.
برای سیلویا، سائول مانند یک رویداد محرک است که او را با گذشتهاش روبرو میکند و او را به چالش میکشد. از آن به بعد، داستان تاریک شخصیت اصلی شروع میشود و تراژدیهای آن نمایان میشوند. آرامش و سکوتی که سیلویا برای آشکار شدن آن به تدریج استفاده میکرد، و دلیل آن هم آشکار میشود.
احتمالا در ابتدا فکر میکنیم که فیلم حافظه” تنها یک فیلم عاشقانه است که داستان سیلویا و ساول را روایت میکند، اما این درست نیست. در ادامه، با درام و فاجعهای مواجه خواهیم شد که عشق به آن پایان میدهد. فیلم حافظه” در زمینه فیلمنامه و شخصیتپردازی، یک اثر پیچیده و قابل تامل است. تمرکز معمایی فیلم بر روی سیلویا است، یک فرد که به دلیل دردهایش به یک انسان پیچیده و روانرنجور تبدیل شده است.
وقتی سیلویا به ساول اعتراف میکند که در دبیرستان به او تجاوز شده است، داستان به یک حالت جدیتر میرود و دلیل رفتار عجیب شخصیت اصلی به طور قابل توجهای مشخص میشود. اما به زودی از طریق خواهر سیلویا متوجه میشویم که آنها هیچگاه همدبیرستانی نبودهاند.
بیشتر بخوانید: نقد فیلم نامه های کوچک شرورانه | تبعیضهای نژادی
اولا، فیلم حافظه” به نظر میرسد که فقط یک فیلم عاشقانه است که داستان سیلویا و ساول را روایت میکند، اما این ایده اشتباه است. در حقیقت، فیلم حافظه با درام و فاجعهای روبرو میشود که به پایان عشق میانجامد. آنچه که فیلم حافظه” را بیشتر جذاب میکند، فیلمنامه و شخصیتپردازی پیچیدهای است. تمرکز اصلی فیلم بر روی سیلویا است، یک شخصیت که به دلیل دردهایش به یک فرد پیچیده و روانرنجور تبدیل شده است.
زمانی که سیلویا به ساول میگوید که در دبیرستان به او تجاوز شده است، داستان به یک مرحله جدیتر میرود و دلیل عجیب رفتار شخصیت اصلی به طور قابل توجهای مشخص میشود. اما به زودی از طریق خواهر سیلویا متوجه میشویم که آنها هیچگاه همدبیرستانی نبودهاند و این واقعیت جدید فاجعهباری را برای سیلویا به ارمغان میآورد.
پس از وقوع این اتفاق، داستان به شکل پیچیدهتری پیش میرود و معمای فیلم پررنگتر میشود. حالا سیلویا به تنهایی شخصیت اصلی داستان است و بسیاری از سوالهایش سرگردان میشوند. سیلویا نه تنها مانند دروغگوها نیست، بلکه از ساول نیز فاصله میگیرد. در نتیجه، هیچ کس نمیتواند داستان را درک کند. ساول نیز به دلیل زوال عقل، خاطرات گذشتهاش را فراموش کرده و نمیتواند توصیفی از آن داشته باشد.
این داستان ادامه مییابد و ناتوانی دو شخصیت اصلی آنها را به یکدیگر نزدیکتر میکند. در حال حاضر، سیلویا پرستار ساول شده و هر دو با هم در آشپزخانه درحال پخت و پز و تماشای فیلم هستند. اما هنوز هم معمای قهرمان داستان باقی است و مخاطبان همچنان در تلاش برای پیدا کردن پاسخ سوالهایشان هستند.
آیا سیلویا و ساول در انتهای داستان به هم نزدیکتر خواهند شد؟ آیا معمای داستان قابل حل است؟ این سوالات و بسیاری دیگر همچنان در ذهن مخاطبان باقی میماند و داستان به پایان نمیرسد تا زمانی که تمامی پاسخهای آن به روشنی فاش شوند.
داستان ما آغاز می شود؛ زمانی که آنا تصمیم میگیرد از مادربزرگش درباره سیلویا بپرسد. مادربزرگ، سیلویا را به عنوان یک دروغگو معرفی میکند و توضیح میدهد که چگونه او در کودکی سرکش و غیرقابل کنترل بوده است. این حرفها باعث تعلیق و بیاعتمادی آنا نسبت به سیلویا میشود و مخاطب همچنان در مبهمیت و شک مانده است. در اینجا به اوج خود رسیده است و هیچ کس نمیتواند بفهمد که دروغ میگوید. آیا همه علیه سیلویا دسیسه کردهاند و واقعا ساول یک متعرض است؟ یا شاید سیلویا یک بیمار روحی است و از کودکی به دروغگویی عادت کرده است؟
تا این لحظه، همه به عنوان مظنونان شناخته شده اند و رمز و راز تعرض و متعرض هنوز هم قوی است. اما یک مساله دیگر نیز وجود دارد، که آن تنفر سیلویا از مادرش است. قانون این است که اعضای سازمانهای مخفی باید تمامی آزاردهندگان زندگیشان را ببخشند، اما چرا سیلویا نمیتواند مادرش را ببخشد؟ مادر سیلویا در اینجا یک شخص ضدقهرمان و ناخوشایند است، کسی که برای فرزندش دردهای فراوانی ایجاد کرده است. وقتی مموری به مرحلهی پایانی میرسد، فیلم تمامی ایدههای روانشناسی خود را به طور جذاب و منسجم به نمایش میگذارد.
فیلم حافظه، یک اثر دربارهی تعرض، آزار و اذیت کودکان، والدین ناپایدار، تروما و بلوغ است. سیلویا به دلیل تعرضات مکرر پدر و انکارهای مادرش، خود را به هلاکت میکشاند، از الکل استفاده میکند و رفتارهای بیادبی را انجام میدهد. او به علت دردی که در گذشته تحمل کرده است، نمیتواند ساول را از همکلاسی مجرم خود تشخیص دهد، زیرا اضطراب پس از واقعه، توانایی تفکرش را کاهش داده است.
اما با وقوع یک حادثه جدید، سیلویا میبیند که باید با گذشتهی خود مقابله کند و برای یافتن آرامش و امید دوباره، باید با این درد و تلخیها روبرو شود. فیلم حافظه نشان میدهد که گاهی اوقات بهترین راه برای شفای روحی، پذیرفتن و برخورد با درد و رنج است، به جای فرار و تحمل انکار. همچنین، نشان میدهد که نباید به ظاهر آدمها اهمیت بدهیم و باید به انسانیت و درون آنها توجه کنیم، زیرا هر فردی دارای داستان و درد خود است که درک و توجه به آن میتواند بهبود و شفای آن فرد کمک کند.
اگرچه مادر سیلویا میداند که شوهرش بدرفتاری کرده است، اما حاضر نیست این موضوع را بپذیرد و دخترش را نجات دهد تا از آبروی خود محافظت کند. انکار مادر و بدرفتاری پدر، دنیای سیلویا را تنگ می کند و شرایط را برای او سخت می کند. اکنون دلیل رفتار محتاطانه قهرمان داستان مشخص است – او توسط نزدیکترین افراد زندگی اش صدمه دیده است. ممکن است تعجب کنید که چگونه فردی با چنین ضربه شدیدی می تواند ناگهان به کسی اعتماد کند.
ایده های زیادی در این مورد وجود دارد، یکی از آنها می تواند شفقت و همدلی سیلویا نسبت به سائول باشد، که درد می تواند مردم را به هم متصل کند. با این حال، از منظر دراماتیک، این پاسخ کافی نیست و روند اعتماد سیلویا به سائل نیازمند یک سفر روانی با پرداخت عمیق است.
فیلم حافظه به موضوع بلوغ نسلها میپردازد، جایی که بچهها به نظر میرسند از بالغان بیشتر میفهمند و توانایی درک مسئله را بهتر از بزرگسالان دارند. سیلویا برخلاف مادرش، مراقب آنا میشود و بخاطر دخترش الکل را کنار میگذارد. اگرچه آنا نوجوانی سیزده ساله است، اما توانایی درک عشق را دارد و میتواند در مورد مادر و مادربزرگش داوری کند. در فیلم حافظه، با پرداختی ظریف از نسل ناآگاه گذشته، بر برائت آن تاکید شده و نسل جدید را تحسین میکند.
آنا با بالغ شدن، تبدیل به یک نماد امید و تغییر میشود، او درک میکند که مسئولیتهایی که با بالغ شدن به او داده میشود، نشان از رشد و پیشرفت اوست. همچنین، فیلم به نشان دادن نقش قدرتمند و تأثیرگذار مادران در رشد و تحول نسل جدید میپردازد. در نهایت، فیلم حافظه به نشان دادن این واقعیت مهم میپردازد که نسلهای جدید با توانایی درک بهتر و اطلاعات بیشتر، میتوانند از تجربیات نسلهای قبلی استفاده کنند و به سوی یک آینده بهتر حرکت کنند.