در فیلم فضانورد“، آدام سندلر از زمین خارج میشود و در جلسات مشاورهی یک عنکبوت فضایی شرکت میکند. مشکل از جایی شروع میشود که با یک کمدی مانند The Palace روبرو نیستیم. من رمان “فضانورد بوهم” اثر یوروسلاو کالفار، نویسندهی جوان اهل جمهوری چک را نخواندهام؛ اما اگر صرفا اقتباس جان رنک را معیار قرار دهیم، باید گفت که با قصهای خیلی بدیع یا جالب روبرو نیستیم.
سفر بشر به دوردستترین نقاط منظومه یا کهکشان، برای “کشف” راز بزرگ خلقت که ختم شود به “مکاشفهای” درونی در وجود خودش، یکی از آشناترین دستمایههای ژانر علمی-تخیلی است و نسخهای که در فیلم فضانورد” میبینیم، جزئیات تمایزبخش لازم را ندارد (مگر در عناصر کاملا سطحی و ظاهری؛ مانند نبود ابرقدرتهای سنتی جهان و بهجای آن دیدن رقابت فضایی بین جمهوری چک و کرهجنوبی!).
فیلم رنک، انبوهی از آثار سینمای علمی-تخیلی را در بر ندارد. در نگاه اجمالی، فیلم سولاریس تارکوفسکی را به یاد میآورد. اما ایدههایی مانند پیامهای ویدئویی احساسبرانگیز که از تغییرات مهم در زندگی خانوادهی فضانورد خبر میدهند، و معلق شدن نهایی قهرمان در فضا خارج از زمان خطی که در آن لحظات مهم زندگی او پیش روی او قرار میگیرند، به شکلی واضح به فیلم میانستارهای نولان اشاره دارند.
آشنایی یا حتی ایده های کلیشه ای در خط داستانی یک فیلم دلیل کافی برای کم ارزش دانستن آن نیست. فقط کافی بود کارگردان مینی سریال «چرنوبیل» بر اساس همین متریال و با کمک فیلمنامه ای بهتر که رویکرد دراماتیک مؤثری داشت، ایده های بیانی مناسبی را بیابد تا هویتی مستقل به کارش ببخشد. در واقع مشکل فیلم فضانورد ناآشنایی با ایده هایش نبود، بلکه ناکامی کارگردان و فیلمنامه نویس تازه کار کار یعنی کالبی دی در پرداختن درست به این ایده های آشنا بود.
“استفاده فضانورد از رویکرد بصری جالبی صورت نمیگیرد. ترکیببندیهای بینظم دوربین جیکوب آیر، به دلیل ناتوانی در پیدا کردن ترکیببندیهای چندلایه و پویا، به جای انتقال حس شناوری در فضا، صحنهها را تخت و خستهکننده میکند. قرار دادن رنک و تنظیمات محدوده حرکتی برای جیکوب (آدام سندلر) و هانوش (با صدای پل دینو) در صحنههای دیالوگ متعددشان، به دلیل حجم بالای آنها، باعث استفاده از لنزهای مختلف و جلوههای بصری اشباع شده برای صحنههای فلاشبک نمیشود. این صحنهها در فیلم، توجیه منطقی ندارند و برای درک صحیح تماشاگر از صحنههای مهمی که باید درک شوند تا در پایان فیلم تأثیرگذار باشند، مانع میشوند.”
اگر به متن نگاه کنیم، متوجه خواهیم شد که فیلمنامهی دی در ابتدا با مشکل فقدان ویرانگر فوریت و درگیری دراماتیک مواجه است. در سکانس اول فیلم و از طریق تماس ویدئویی با زمین، متوجه میشویم که شخصیت یعنی یاکوب شش ماه است که بهتنهایی در فضا سفر میکند تا نمونهبرداری کند و ماهیت تودهی ابرمانند بنفشرنگی به نام «چوپرا» که از زمین قابل مشاهده است، را تشخیص دهد.
این خواسته، بخشی از شخصیت او است. اما برای جلب توجه مخاطب به این خواسته، باید دراماتیزه شود. برای مثال، چه خطری به وجود میآید اگر قهرمان به خواستهاش نرسد؟ در فیلمنامهی دی، این خطر به طور مستقیم به موضوع اصلی فیلم (حفظ زندگی در زمین) مرتبط نیست. پس چه جایگزینی برای این خطر وجود دارد؟
در ادامه فیلم، ما متوجه میشویم که جمهوری چک در برنامه فضایی خود با کره جنوبی رقابت میکند. این موضوع میتوانست منجر به ایجاد فوریت دراماتیک شود، زیرا قهرمان ما باید از رقیبش سریعتر به هدف خود برسد؛ اما در این صورت، لازم بود که به یکی از دو رقیب، اهمیت بیشتری بدهیم! میتوانستیم به جای اینکه رقابت بین دو کشور را مورد توجه قرار دهیم، تنشها و موانع دراماتیک دیگری را ایجاد کنیم. به عنوان مثال، کره جنوبی میتوانست با هدف تسریع در دستیابی به دانش علمی نهایی، مزاحمتهایی را برای یاکوب ایجاد کند. یا اینکه خود فضانورد تنها، با مواجهه با چالشهای مختلف در مسیر هدایت سفینه به سمت مقصد، به دشواریهای جدیدی برخورد کند.
به طور طبیعی، زمانی که در مورد چالشهای یاکوب صحبت میکنیم، نمیتوانیم به پیدا کردن سر و کلهی هانوش اشاره کنیم. این ایده با ژانر ترسناک و تریلرهای روانشناختی سازگار است. ورود این نوع موجود به دنیایی درباره تنهایی و وحشت وجودی یک فضانورد تنها در فضا، قطعا تعلیقی را به صحنهها اضافه میکند؛ آیا قهرمان دیوانه شده است و از تنهایی خود، موجودی خیالی را تصور میکند، یا واقعا با بازماندهای از یک گونهی بیگانه مواجه است؟
فیلم رنک به دنبال ساختن لحظاتی بدیع و جذاب است که از کلیشههای ژانر فضایی خارج شوند. در فیلم فضانورد، شخصیت فضانوردی غمگین و یک عنکبوت غولپیکر و آرام به هم میپیوندند و لحظاتی جالب و منحصر به فرد را خلق میکنند. این لحظات نشان دهنده تغییر شخصیت از “خواسته” به “نیاز” هستند. با این حال، به دلایلی که در ادامه توضیح خواهم داد، فیلم در این تلاش ناکام میماند.
اگر فیلم با هوشتری ساخته شده بود، میتوانستیم قبل از توسعه رابطه عجیب و غریب دو شخصیت، لحظات دراماتیک و قابل تأملی را شاهد باشیم. به عنوان مثال، میتوانستیم با محوریت مشکلات حضور هانوش در زندگی یاکوب، یا تضاد ارتباط آنها با وظیفهی حرفهای مرد، لحظاتی جالب و منحصر به فرد را شاهد باشیم. فیلم تلاش میکند که این ظرفیت را در صحنهی رسیدن سفینه به “چوپرا” به کار بگیرد، اما به نظر میرسد که برای این کار خیلی دیر شده است.
بیشتر بخوانید: نقد فیلم نامه های کوچک شرورانه | تبعیضهای نژادی
در صحنههای مشترک یاکوب و هانوش در فیلمنامهی دی، تضاد و کشمکش ایجاد میشود؛ زیرا یاکوب در خردهپیرنگ روی زمین تلاش میکند تا به آن برسد، اما ناکام میماند. مسئله از جایی شروع میشود که همسر یاکوب، لنکا (با بازی کری مولیگان که هربار دوربین روی چهرهاش مکث میکند و فیلم از وضعیت ملالآور همیشگیاش فاصله میگیرد)، تصمیم میگیرد در میانهی این مأموریت طولانی، از همسرش جدا شود. اما رئیس سازمان فضایی جمهوری چک، توما (با بازی ایزابلا روسلینی)، اجازه نمیدهد که پیام ویدئویی لنکا به یاکوب برسد؛ زیرا میداند که این پیام میتواند وضع روحی مرد را حتی بدتر کند.
این قطعه نشانه ای است از تضادهای دراماتیک میان دو شخصیت. اما در برخی جاهای این تضاد، آنها در حالت بی تفاوتی هستند. در ابتدا، تلاش لنکا برای جدایی فوری از یاکوب، توجیه منطقی ندارد. به همین دلیل، وقتی با مخالفت توما مواجه میشود، تلاش فراوانی برای رسیدن به خواستهاش نمیکند. چرا که در دنیای لنکا، جدا نشدن فوری از یاکوب، هیچ خطری ندارد. بنابراین، فوریت دراماتیکی در اینجا وجود ندارد. از سوی دیگر، تلاش توما برای مخفی نگه داشتن پیام از یاکوب، اگرچه منطقی است، اما برای تماشاگر اهمیتی ندارد؛ زیرا آنچه در خطر است (سرنوشت ماموریت) برای تماشاگر اهمیتی ندارد.
شخصیت ها به طور طبیعی و ارگانیک می توانستند با خواسته های خود، ما را جذب کنند؛ به طوری که علقه ای در ما برای آنها ایجاد شود. برای مثال، اگر پروتاگونیست یاکوب، یک فضانورد محبوب و متعهد به همدلی بود، ما به طور طبیعی از او حمایت می کردیم تا به هدفش برسد؛ اما هیچ یک از شخصیت های فیلم (از جمله یاکوب)، نه در کاغذ و نه در تصویر، ویژگی یا جذابیتی نداشتند که توجه تماشاگر را جلب کنند.
از اینجا میتوانیم به یکی از بزرگترین مشکلات فیلم پل زنیم و آن حضور آدام سندلر در نقش یاکوب است. این مشکل اصلاً ناشی از این نیست که یک بازیگر کمدی برای نقش جدی انتخاب شده است؛ در واقع، این انتخاب میتوانست به نتیجهای درخشان منجر شود. مسئله اصلاً به توانایی بازیگری آدام سندلر نیز مربوط نیست؛
زیرا ما فیلمهایی مثل “عشق پریشان” اثر پل توماس اندرسون و “الماسهای تراشنخورده” سفدیها را دیدهایم و میدانیم که آدام سندلر ، بازیگری استعدادمند است. اما مشکل این است که کمدین ۵۷ ساله، بهطور کلی انتخاب نادرستی برای نقش یاکوب بوده است. در عوض، در نبود یک کارگردان بزرگ و هدایت شفاف، بهسختی میتوان تشخیص داد که آدام سندلر در هر صحنه، قصد انتقال چه احساسی را دارد!
در اکثر لحظات، حالت چهرهی آدام سندلر بیشتر گیج و منگ است تا غمگین یا افسرده. در گفتوگوهای طولانی با هانوش و در غیاب پارتنری که بتواند به احساساتش پاسخ دهد، او به نظر میرسد که سرگردان است. طی انفجارهای احساسی مثل جایی که از هانوش میخواهد تا ترکش نکند، صدا و نحوهی ادای کلماتش نزدیک به کمدی ناخواسته میشود. در دوتاییهایش با کری مولیگان، هیچ سرسوزنی شیمیایی وجود ندارد – همان تصاویر ذهنی کج و معوج اعصابخردکننده که به سختی میتوان آنها را تشخیص داد. آن “جاهطلبی” که لنکا در توصیف یاکوب استفاده میکند، با چیزی که چهرهی آدام سندلر – چه در صحنههای فلشبک و چه در خط اصلی روایت – نشان میدهد، تضادی مضحک دارد.
وقتی نه آدام سندلر و نه مولیگان قادر به ایجاد شخصیتی جذاب از یاکوب و لنکا هستند، تنها یک شخصیت باقی میماند که میتواند محبوبیت ما را به دست آورد: هانوش! اگرچه ایده دوستداشتنی بودن یک عنکبوت غولپیکر بیگانه عجیب به نظر میرسد، دی و رنک تلاش کردهاند تا این کیفیت را به هانوش اضافه کنند. او از ابتدا هوشمند، حساس و مودب است و در طول فیلم فضانورد، به عنوان یک تراپیست، به آرامی به فضانورد تنها کمک میکند تا آشوب درونی خود را کنترل کند.
با صداپیشگی پل دینو، لایهای از آسیبپذیری به شخصیت بدشکل عنکبوت اضافه میشود که در نهایت، برای تماشاگر عزیز جذاب میشود. عنکبوت فضایی باهوش فیلم رنک، پتانسیل تبدیل شدن به یکی از موجودات دوستداشتنی ژانر علمی-تخیلی را دارد، اما چرا در پایان فیلم فضانورد، حسی از از دست دادن او نداریم؟
مسئله اصلی درباره هانوش، طراحی ابهام و نامشخصی او میباشد. او به گونهای است که نه تنها به شکل یک هیولای ترسناک تاثیری ندارد، بلکه به طوری که بصری معادلهای دینو را نمایش میدهد، نه در ظرافتهای احساسی عمل میکند، نه در موقعیتهای کمیک نصفه و نیمه فیلم شرکت میکند و نه به عنوان یک نیروی فرابشری باهوش، قابل جدی گرفتن است. در عوض، هانوش به یک ماشین اکسپوزیشن تبدیل میشود با ظاهری غیرعادی که بیوقفه، فرضیات جهان داستان، روانشناسی شخصیت اصلی و ایدههای تماتیک متن را برای تماشاگر توضیح میدهد و در هر لحظه، به یاد او میآورد که باید به چه چیزی فکر کند و چه حسی داشته باشد.
پیاپی شکستهای دی و رنک در پرداخت طبیعی پلات لاغرشان باعث میشود که “فیلم فضانورد” به یک سخنرانی کشنده و طولانی از هانوش تبدیل شود، که با تکرار تصاویر ذهنی و واقعیت امروزش، به ما نشان میدهد که در زندگی نباید از داشتههای مهممان غافل شویم؛
3 پاسخ
فیلم ضعیفی بود
فیلمش بدک نبود
ارزش دیدن داره؟