فیلم ادم کش داستان یک قاتل حرفهای، تنها، بیرحم و با تجربه است که به انجام ماموریتهایش با استادانگی و بینقص مشهور است. اما برای اولین بار، در انجام یک قرارداد، با مشکلاتی مواجه میشود و در نتیجه به مشکلاتی برمیخورد. این، خلاصهی داستان فیلم “فیلم ادم کش” کارگردان دیوید فینچر است. همچنین، داستان رمان گرافیکی “ادم کش” نوشتهی الکسیس نولن (یا “مَتز”)، که فیلم فینچر بر اساس آن ساخته شده است، همینگونه است. این شرح همچنین میتواند برای داستان سامورایی، اثر ملویل، که از بین منابع الهام بخش سینمایی برای “ادم کش” برجسته است، استفاده شود.
“ابتدای پاراگراف قبلی میتواند به توصیف فیلمهای جنایی، نوآر و اکشن متعددی در تاریخ سینما اشاره کند! نوآرهایی مانند “این اسلحه اجارهای است” (This Gun for Hire) که در سال ۱۹۴۲ توسط فرانک تاتل ساخته شده، “صدای انفجار سکوت” (Blast of Silence) و “نشانشده برای کشتن” (Branded to Kill) که در سال ۱۹۶۱ توسط آلن بارون ساخته شده، و “حرفهای” (The Professional) که در سال ۱۹۸۱ توسط ژرژ لوتنر ساخته شده، و همچنین “فیلم ادم کش” (The Killer) که در سال ۱۹۸۹ توسط جان وو ساخته شده، از همین دسته فیلمها هستند.”
واضح است که اندرو کوین واکر (همکار دیوید فینچر، نویسنده فیلم «هفت» و فیلمنامه نویس این فیلم جدید) هیچ چیز جدیدی برای نوشتن «قاتل» اختراع نکرده است. بنابراین ، هنگام مواجهه با “قاتل” ، بهتر است توجه ما را از “ماده آشنا” منحرف کنیم و به دنبال “رویکرد متمایز” باشیم. این رویکرد را نه تنها در متن واکر، بلکه در زیبایی شناسی فینچر و در جزئیات کار ماهرانه تیم فنی فیلم نیز می توان یافت.
شروع کنیم با یک پرسش کلیدی: چرا فینچر، کارگردانی که به سراغ ساخت اثرهای پیچیده و عمیق معروف است، این بار تصمیم به ساخت یک فیلم ساده و مستقیم مانند “فیلم ادم کش” گرفته است؟ چه چیزی او را از سال ۲۰۰۷ تاکنون به دنبال اقتباس این اثر میکشاند و حتی ایده آن را به شخصیتی مثل واکر پیشنهاد داده است؟ فینچر، با ساخت اثرهایی مانند “هفت”، “زودیاک” و غیره، بارها ثابت کرده است که در زمینه فیلمهای تریلر جنایی، ایدههای بسیار خلاقانه و موفقی دارد و این بار با “فیلم ادم کش” نیز ما را به جهانی از جنایت و قتل عجیب و غریب میبرد.
او با ساخت “هفت”، یکی از کلاسیکهای ژانر تریلر جنایی، و “زودیاک”، یک اثر درخشان و گیرا، نشان داده است که در این زمینه از تجربه و استعداد وی میتوان بهره برد و “فیلم ادم کش” نیز به عنوان یک الگوی ابدی از فیلمهای رازآمیز جنایی در کارنامه فینچر قرار میگیرد.
دو رمان مهیج “دختری با خالکوبی اژدها” و “دختر گمشده” با مشتقات محبوب خود، به صورتی جذاب و پرطرفدار به سینما آورده شده و از بهترین سریالهای جنایی دههی دوم قرن بیست و یک، با عنوان “شکارچی ذهن” نیز با زیباییشناسی منحصربهفرد فینچر تنظیم شده است. این تریلرها با طراحی مناسب و جذاب، مخاطب را به اعماق تاریک وجود انسان میکشانند و با آرامی و به آرامی، حواس او را به خود مشغول میسازند تا به طور ناخودآگاه و بیفکر، در ماجراجوییهایی نفسگیر شرکت کند.
هر دو آثار فینچر جنبه مشترکی دارند: آنها معمولاً درباره “قاتلان زنجیره ای” هستند، نه قاتلان حرفه ای (کسی که انگیزه مالی دارد و آن را کار خود برای کشتن می داند). علاوه بر این، در هیچ یک از این آثار ما قاتل را به عنوان شخصیت اصلی دنبال نمی کنیم. این امکان را برای به تصویر کشیدن یک “قاتل” فراهم می کند که در فیلم شناسی فینچر بی سابقه است. حال باید دید فینچر و تیمش چگونه از این امکانات استفاده کرده اند.
برخلاف آنچه که ممکن است به نظر برسد و عنوان فیلم وعده داده است، «قاتل» قرار نیست به سادگی ما را با جاذبه های مسحورکننده ترورهای ماهر همراهی کند و این وظیفه را با جدیت انجام دهد که کشتن را به جذاب ترین اکشن ممکن می کند! در واقع کارکرد اصلی عنوان پرانرژی این است: خلاصه ای از آنچه «انتظار داریم ببینیم» از همان ابتدا در مقابل ما قرار می گیرد. برای برجسته کردن تضاد آن با آنچه “در واقع خواهیم دید”.
آنچه انتظار میرود، نمایشی جذاب از تواناییهای یک متخصص است و میتوان آنچه در اصل مشاهده میکنیم را به صورت مقابل توصیف کرد: “تبهکار حرفهای بودن، بسیار خسته کننده است!” فیلمنامهی “واکر”، با بازی فوقالعاده مایکل فاسبندر و اجرای باشکوه فینچر، با انتظار تماشاگران، به شکل بسیار جذاب و خندهدار اجرا میشود و همین امر، بهترین ویژگی “تبهکار” را به وجود میآورد: فیلم جدید فینچر، نه تریلر تاریک و هیجانانگیز، بلکه یک کمدی سیاه و بیمعنی است!
“فیلم ادم کش” از یک شوخی ۲۰ دقیقهای شروع میشود، در حالی که به نظر میرسد که شوخینویسان با این طولانی کردن “Set-up” میخواهند تا با مخاطبان بازی کنند و انتظار خندههای آنها را افزایش دهند. “Set-up” در اینجا، از توصیف مونولوگ طولانی و شخصیت اصلی، که به آرامی و با خونسردی و با میزان کمی بیحوصله و مطمئن، میگوید، تشکیل شده است. این شوخینویسی، به منظور افزایش تأثیر “Punchline” و جذب مخاطبان بیشتر، استفاده میشود.
طراحی صدای درخشان رن کلاوس هم توسط قاتل بی نام صدا داده می شود و چنان حجمی ایجاد می کند که احساس می کند در واقع در سر او هستیم! جملات از جایگاهی بالا به پایینتر و متناسب با حال و هوای اولیه فیلم و موقعیت فیزیکی شخصیت اصلی نوشته میشوند. او بین «تاریکی» و «سرما» تنها مینشیند و از «پنجرهای کوچک» شهر را مشاهده میکند (نماینده ارتباط محدود و دور او با واقعیت) و از بالا درباره جریان «زندگی طبیعی» مردم نظر میدهد. .
ادم کش ناشناس نگاهی وجودی و نیهیلیستی به زندگی دارد که قابل انتظار است. بنابراین، ما نیز به طور طبیعی آن را جدی می گیریم. او از شناخت خود از شهرهای مختلف، مفاهیم کارما و عدالت، بی اهمیت بودن اعمالش بر جمعیت جهان، تفاوت بین بدبینی و بدبینی، عدم وجود زندگی پس از مرگ، اهمیت آمادگی برای کار و پرداخت می گوید. توجه به جزییات، اصول حرفه ای او (ردی از جا گذاشتن و «ناپیدا» بودن)، فرهنگ مصرف گرایی، طبیعت انسانی، ناکارآمدی دستگاه قضایی، «اقلیت» و «اکثریت» در تاریخ بشریت و… صحبت می کند. و صحبت می کند و صحبت می کند، و ما گوش می دهیم و گوش می دهیم و گوش می دهیم!
به نظر می رسد که ما روند دقیق، ماهرانه، با تجربه و کاریزماتیک یک ادم کش را می بینیم و به نظرات عمیق و فلسفی او در مورد جهان و زندگی انسان گوش می دهیم. او نابغه ای به نظر می رسد که به حماقت اکثریت لبخند می زند، و اگرچه خود را «استثنایی» نمی بیند، اما با شیوه ای متمایز از زندگی خود را از اکثریت جدا کرده است. همانطور که ما که احتمالا جزئی از «اکثریت» هستیم، این فرصت را پیدا کرده ایم که به یکی از «اقلیت» نزدیک شویم و شاهد سبک کاری خارق العاده او باشیم.
قبل از اینکه به شوخی “Punchline” برسیم، نشانههایی در تصور ما وجود دارند که با آن مغایر هستند. مسئله این است که قاتل حرفهای و باهوش ماجرا، با ورود یک غریبه غیرمنتظره به پناهگاه خود (فضای نیمهکارهای متعلق به شرکت ورشکسته “WeWork”)، به طور ناگهانی متوجه میشود. این واقعیت، به شکلی چشمگیر، موجب مونولوگ درونی شخصیت ماجرا میشود که برای نخستین بار، ناتمام میماند. گویی یک عنصر از دنیای واقعی، در تصویر ذهنی کاملگرای او، اخلال ایجاد کرده است!
با وقوع این حادثه غیرمنتظره، قاتل بینام به نظم قبلی بازگشته و وقتی بالاخره پس از تقریبا یک هفته انتظار، هدف خود را پیدا میکند، تماشاگر نیز به اندازه او هیجانزده و مشتاق میشود. لحظه آینده قرار است تمام آنچه تا به حال شاهد بودیم را برایمان توجیه کند! وقتی شخصیت، هوای تنفسش را درون گوشش قرار میدهد، مطمئنیم که نزدیک به بخشهای جذابِ ماجرا هستیم! او آهنگ “How Soon Is Now” از گروه “The Smiths” را پخش میکند و در حال آمادهسازی برای شلیک است. به نظر میرسد که با دیدن هدف، اعتماد به نفسش افزایش یافته و دوباره شروع به بیان جملات فخرفروشانه درباره فرایند دقیق و طراحی شدهی کارش میکند.
وقتی فردی متوجه میشود که قدرت و تاثیر خود را به دلیل بیتوجهی عمیق به همه چیز به دست آورده است، دوربین فینچر به طور نمادین به او نزدیک میشود؛ به نظر میرسد که در حال مشاهده معرفی یک ابرقهرمان هستیم! در پایان، قاتل، شعارهایی را تکرار میکند که به نوعی خلاصه ایدئولوژی او هستند: به نقشهات پایبند باش. صبر کن و برنامهریزی کن. به هیچ کس اعتماد نکن. هرگز قدرتت را تسلیم نکن.
فقط در جنگی شرکت کن که بابت آن پول دریافت کنی. از همدلی خودداری کن. همدلی، نقطه ضعف است. ضعف، آسیبپذیری است. در هر قدم از مسیر، از خودت بپرس: این چه سودی برای من دارد؟ این چیزی است که باید بکنی؛ چیزی که میخواهی و قادر به انجام آن هستی.
در حین بیان این جملات، طراحیِ صوتی نبوغآمیز فیلم، میانِ فضای ذهنی شخصیت و واقعیت بیرونی، تمایز ایجاد میکند. به شکلی که وقتی نمای دیدگاه فیلم ادم کش را میبینیم، موسیقیِ ناندایجتیک (Non-diegetic)، مانند موسیقیِ متن عادی، بر تصویر سوار میشود و وقتی ادم کش را از بیرون تماشا میکنیم، موسیقیِ دایجتیک (Diegetic)، به شکل اصواتی نامفهوم، از منبع صوتیِ داخل صحنه یعنی ایربادهای شخصیت، به گوش میرسد! فینچر و رن کلایس، با این تصمیم، به لحظات اوجگیریِ تعلیق در انتظار برای شلیک موعود، کیفیت بریدهبریده و آزاردهندهای میدهند.
بیان هدفمند سینما در لذت ما از صحنه قتل مورد انتظار (!) رخنه می کند و این نفوذ با از دست دادن تمرکز قاتل همراه می شود. فضای ذهنی شخصیت اصلی با واقعیت فیزیکی برخورد می کند و تضادی تمسخرآمیز ایجاد می کند و شکست نهایی ماموریت اجتناب ناپذیر به نظر می رسد که قبل از وقوع آن هماهنگ شده است.
“آخرین شعار فیلم ادم کش، به لحظهی شلیک، پیوند میخورد؛ شلیکی که به اشتباه میافتد! شخصیتی میگوید «ساده است» و از آن به بعد، به وضعیت پیچیده و بغرنجی که درگیرش شدهایم وارد میشویم! در نهایت، به «Punchline» شوخی سینمایی فینچر میرسیم: ادم کش ناشناس، در انجام کارش به اندازهای که انتظار داریم، باهوش نیست! در طول این همه، به سخنرانی کند و بیاعتماد یک «راوی ناقابل اعتماد» گوش دادهایم!
جدیت صحبت های ادم کش، در تناقض با نتیجه اقداماتش، کیفیتی پوچ و طنزآمیز به خود می گیرد. او به مدت چند روز منتظر شلیک بوده است، اما پس از شکست، نه تحسین برانگیز، بلکه مانند یک مغرور به نظر می رسد! در مقابل این مقدمه، ادم کشدیوید فینچر، با شخصیت اصلی خود (که به مدت ۶ روز) و مخاطب (که به مدت ۲۰ دقیقه) منتظر فرجام ناامیدکننده اش بوده است، به صورت بی معنی و پوچ نگاه می کند.
فیلم ادم کش درباره پوچی تقلایی است که موجودی ناقص تلاش میکند تا به کمال برسد. سازنده این فیلم نیز به شهرت کمالگرایی دارد. این فیلم میتواند بیانگر اصول فیلمسازی و زیباییشناسی دیوید فینچر باشد. میتوان گفت کارگردان آمریکایی وسواسی است و به برچسب کنترل («بچسب به نقشه») و تلاش برای دستیابی به نسخه درست صحنه («منتظر بمون، بداههپردازی نکن») مشهور است.
شعارهای بینام ادم کش، که با مفهومی معنادار همراهند و هیچ تأثیری از نظر مستقیم در کشتن و قتل ندارند، شبیه به اصول محکمی هستند که هنرمند کمالگرا برای کنترل آشوب جهان، برای خودش ایجاد کرده است. اینکه قاتل، با تمام اصرار خود برای اجرای دقیق این شعارها، همچنان در شکست قرار میگیرد، نوعی هجوی فینچر به خودش است! اما تناظر بین فینچر و شخصیت اصلی فیلم، ابعاد دیگری نیز دارد…
بخشی از پوچی کمال گرایی در قاتل بی نام مربوط به نیروهای قدرتمند بیرونی است که بر زندگی او تأثیر می گذارند. او برای سازمانی کار می کند که در اولین نشانه شکست، او را دور می اندازد (مشابه ذهنیت «سامورایی»، همانطور که مشخص است). به اصطلاحی که برای توصیف کار یک قاتل استفاده می کنیم توجه نکنید: کشتن به عنوان “ضربه زدن” شناخته می شود. اعتبار یک قاتل حرفه ای بر اساس تعداد “تعداد” در رزومه او است.
از اشتباهات ناشی از تیراندازی، با عنوان “ناتوان” یاد میشود. وجود تعداد زیادی از این “ناتوان” ها در سوابق حرفهای یک قاتل، به شکلی منفی بر تصویر و شهرت او تأثیر میگذارد. اما جالب اینجاست که همین اصطلاحات دقیقاً در حال توصیف سوابق یک فیلمساز مشغول در صنعت سینما نیز به کار گرفته میشود! موفقیت های تجاری و هنری یک فیلمساز، به عنوان “توانمند” شناخته میشود و شکست فیلمی از او، به عنوان “ناتوان” در نظر گرفته میشود.
در حال حاضر، دلیل اینکه دیوید فینچر، ۱۶ سال پیش، ایدهی اقتباس از کامیکهای “ادم کش” را با اندرو کوین واکر مطرح کرده بود و اینکه پس از گذشت این همه سال، آن را به فراموشی سپرده بود، روشن شده است! فیلمساز، با تنهایی، حرفهایگری، کمالگرایی و شکگرایی در زندگی ادم کش داستان مَتز، شباهتهایی به تجربههای خود از کار در هالیوود پیدا کرده بود! نظامِ بیرحم و سردی که برای “موفقیت” در آن، باید از “اعتماد” به دیگران و “همدلی” با آنها، پرهیز کرد و به دنبال “نفع شخصی” بود.
بیشتر بخوانید: نقد فیلم نامه های کوچک شرورانه | تبعیضهای نژادی
سیستمی که در هر لحظه و به بهانهی هر شکستی، ممکن بود شما را حذف کند و تمام “Hit”هایت را به فراموشی بسپرد! از این نگاه، “ادم کش” میتواند به عنوان شخصیترین فیلم دیوید فینچر شناخته شود.
اگر در فیلم، نمایندگان نظام سرمایهداری و فرهنگ مصرفگرایانه (اشارهی مستقیم به شرکتهایی مثل «ویورک»، «مکدونالد»، «فدِکس»، «هرتز» و «آمازون») حضور داشته باشند، باید به عنوان بخشی از «صنعتی» بودن فیلمسازی در نظام اقتصادی، و مونولوگ درونی شخصیت اصلی که در آن اصول حرفهای و مکانیزم دفاعی فیلمساز در مواجهه با ترسها و اضطرابهای شخصیاش نمایش داده میشود، در نظر گرفته شوند. این تلاش کارگردان برای پیدا کردن معنا در پروسهی فیلمسازیِ صنعتی، متناسب با مفهوم «عشق» در واکر، باید نمایندگی کند. با این تفاوت که در مقابل جف کاستلوی «سامورایی» ملویل که با انگیزهای حرفهای انتقام میگیرد، قاتل بینامِ فیلم فینچر، با انگیزهای کاملا شخصی، به صورت انتقامجویانهای عمل میکند.
قبل از آشنایی با ماگدالا (سوفی شارلوت) و دچار شدن به بلاهایی که سرش آمده بود، فینچر، با یک انگشتان نسبتاً ماهر، نیاز عاطفی سرکوب شده خود را در پشت پوسته سخت شخصیت اصلیاش نشان میدهد. در همان لحظه اول از ماموریت اولش، او به آن اشاره میکند. وقتی ادم کشبیرحم، با اسلحهاش آماده حمله است، دوربین با حرکت Push-in به سمت او نشانه میدهد.
با اینکه صدای ذهنش از بیاعتنایی عمیقش میگوید، قطعهی «چقدر زوده الان؟» در حال پخش است و او به ترجیحبندش میرسد: «من فردی هستم و احتیاج به دوست داشته شدن دارم؛ همانند بقیه!» تناقض این عبارت با توصیفات شخصیت درباره تفاوتهای خود و دیگران، تلخ است! اگر در این لحظه، این عبارت ترانه را به طور ناخودآگاه میشنویم، فینچر برای تاکید بیشتر، یکبار دیگر، به شکل واضحتر، آن را تکرار میکند.
همانطور که قبلاً نیز اشاره کردم ، عشق در دنیای “قاتل” نیز نماینده خارجی دارد: محبوب قاتل ، مگدالنا. نه ایده انتقام از مهاجمان به معشوق، و نه صحنه ی قاتل که با عجله به بیمارستان می رود، ایده خاصی جذاب یا غیرعادی نیست، و نه اجرای خلاقانه ای را نشان می دهد. اما این سادگی و بی تفاوتی عمدی به نظر می رسد ، و نشان دهنده نیاز عاطفی شخصیت اصلی است. به نظر می رسد که فینچر عمداً خود را از یک رویکرد سینمایی یا روایی مجزا در این بخش از متن فاصله می دهد.
لازم نیست تصویری پیچیده و چندوجهی از معشوق قهرمان داستان ببینیم تا نیاز قاتل تنها به عشق را بپذیریم. برای اینکه بفهمیم فینچر برای عشق ارزش قائل است، نیازی به یک فصل سینمایی خاص و خارق العاده در فیلم نداریم. هم قاتل و هم فیلمساز انسان هستند و مثل بقیه نیاز به عشق دارند.
اما به دلیل سادگی اولیه، عنصر عشق در متن، معنایی مهم پیدا می کند. مشکل اینجاست که در حین انجام آخرین ماموریتش، ادم کش تمام اصول کمالگرایانهاش را نادیده میگیرد! او در تلاش برای نابود کردن دوست دخترش، هیچ نقشه از پیش تعیین شدهای را که باید به آن وفادار بود، ندارد و به جای آن، به طور بیرویه و بدون برنامه ریزی، وکیل (چارلز پرنل) را به قتل میرساند.
در روش نمایش قتل دلورس (با بازی کری اومالی)، همدلی به خوبی به تصویر کشیده شده و به نظر میرسد که برای او، اهمیت مهمترین مسیر، بدون در نظر گرفتن انگیزه مالی، فراهم است. در طول شش بخش متعاقب، ادم کش در حال از دست دادن هویت مصنوعی خود است. تصمیم نهایی او برای نجات مشتری (با بازی آرلیس هاوارد)، بخش پایانی پازل تحول اوست؛ اما برای فهمیدن انگیزه پنهان در پشت آن، باید به تلاقی با متخصص (با بازی تیلدا سوئینتن) در ملاقاتی کوتاهتر از پیش برویم.
قاتل در ملاقات با متخصص ظاهراً برای اولین بار راه خروج از زندگی محدود خودخواسته اش را درست در مقابل او پیدا می کند. به محض ورود به فضای گرم رستوران، متخصص را در گفتگوی دوستانه و صمیمی با پیشخدمت می بینیم; چیزی که قاتل بی نام حتی در خواب هم نمی توانست تصورش را بکند! متخصص (مثل همیشه با بازی تیلدا سوینتون مسحورکننده)، حتی زمانی که با چهره روشن مرگ روبرو می شود، همچنان با نگرشی بازیگوش و بی دغدغه از لحظات پایانی خود لذت می برد.
او برای ادم کش، داستان عجیبی را تعریف میکند که مردِ معمولی و بیتفاوت، اینبار با علاقهی محسوسی به آن گوش میدهد. در این داستان، شخصی که به شکار آدمها مشغول است، همواره ناجوانمردانه شکست میخورد و هربار برای مجازات، به دست آدمی که قصد شکار او را داشته، میافتد. با این حال، او به نظر میرسد که به مجازات بیمارگونهاش عادت کرده و هربار دوباره به دست شکارچی بازمیگردد. اما ادم کش، از چیزی که از آن میترسد، «مردن» است؛ چون در ابتدا، بین از دست دادن جان و مجازاتی تحقیرآمیز، به او امکان انتخاب میدهد و او هربار حفظ جان خود را انتخاب میکند. حالا بیایید ببینیم که این داستان، چه ارتباطی با داستان «ادم کش» دارد؟
نقد مینی سریال چرنوبیل | فاجعه تاریخی
فیلمنامهی واکر به شش فصل تقسیم میشود، هرکدام از این فصلها یک قتل ادم کش را به تصویر میکشند. فصل نخست که به نام «هدف» شناخته میشود، به تلاش واکر برای انجام قرارداد قتل اولیهاش در پاریس میپردازد. در فصل دوم که «مخفیگاه» نام دارد، واکر موفق به قتل رانندهی تاکسی لیو (با بازی گابریل پولانکو) در جمهوری دومینیکن میشود. و در نهایت، در فصل سوم به نام «وکیل»، واکر هاجز را به قتل میرساند در شهر نیو اورلینز.
در فصل چهارم، نام “قلدر” در فلوریدا، در یکی از بهترین سکانسهای مبارزه تن به تن تاریخ سینما، مهاجمی دوست دخترش را به پا درمیآورد. در فصل پنجم، نیویورک، با نام “متخصص”، پس از ملاقات تعیینکنندهاش با زن پیچیده و مرموز، متخصص را به قتل میرساند. اما در فصل ششم، شیکاگو، که “مشتری” نام دارد، ادم کش، پس از طی مسیری طولانی، بالاخره به کلیبورن میرسد؛ اما او را زنده رها میکند.
قاتل گمنام با کشتن موکل خود، اقدامی را انجام می دهد که نه تنها خلاف اصول اوست، بلکه بر خلاف ماهیت حرفه اش است. این اوج سفر تدریجی است که شخصیت به قصد انتقام آغاز کرده بود. اگر “قاتل” را به عنوان یک طرح جنایی کم عمق و یک داستان انتقامی ساده ببینیم، نه تنها پایان آن، بلکه کل روایت نیز ناامید کننده به نظر می رسد. با این حال، فیلمنامه واکر، در اصل، فراتر از قتل های پراکنده در 5 فصل اول است و یک ماموریت ترور بزرگتر را نشان می دهد که توسط شخصی ترین قتل قاتل ناشناس تجسم می یابد. در واقع در فصل ششم قاتل یک نفر را هم می کشد; شخصیت خودش!
برای تصمیم گیری در مورد نجات مشتری، علاوه بر دلایل دیگر، در بازی مایکل فاسبندر، در هنگام گفتگوی نهایی با کلیبورن، می توان اطلاعاتی در مورد “اعتماد” وحشت زده بیلیونر را نیز مشاهده کرد. با توجه به اینکه شخصیت اصلی در نقش یک ادم کش قرار دارد، این رفتار کاملاً متناقض با باورهای اوست و منتظر میشویم که این رفتار را ببینیم. همچنین، نامعقول نیست که شخصیت، ترک کلیبورن در وضعیت وحشت مداوم را به عنوان یک جایزه موثرتر از کشتن او، مورد تحریم قرار دهد. اما دلیل اصلی برای انتخاب نهایی شخصیت، بر مبنای عنصر “عشق” در متن است.
پیش از ورود به خانهی مشتری، ادم کشبا شهرت و ثروت چشمگیر او آشنا میشود و به همین دلیل، قتل او را به عنوان یک ریسک بالا در نظر میگیرد. اما نباید فراموش کرد که در فصل دوم، در حالی که ادم کش به بیمارستان میرود، یک لحظه بسیار مهم وجود دارد. در این لحظه، شخصیت اصلی به برادر ماگدالا یعنی مارکوس (با بازی امیلیانو پرنیا) قول میدهد که دیگر هیچگاه به اتفاقی مانند آسیب رسیدن به ماگدالا اجازه نخواهد داد. کارگردان فینچر برای تاکید بیشتر بر این لحظه، از نمای بستهی متمرکز و با بازی مایکل فاسبندر و ادای قاطعانهاش، استفاده میکند.
“در اینجا سؤال این است: اگر یک قاتل، میلیاردری همچون کلیبورن (مردی در موقعیت معادل ایلان ماسک) را به قتل برساند، چگونه می تواند به وفای خود باشد؟ چگونه می تواند عشق خود را محافظت کند؟ البته که کشتن مشتری هم هیچ ضمانتی برای زندگی آرام نیست و اقدامات شخصیت تا به این لحظه، آینده او را به خطر می اندازد؛ اما می توان ادعا کرد که کشتن کلیبورن، وعده وفاداری کاراکتر را در واقع تباه می کند.”
به نتیجه، فیلم ادم کش بینام، در پایان، از داستانِ متخصص، درس میگیرد! در آن حادثه، شکارچی، از ترسِ مرگ، به شکلی بیمارگونه، به عذابی بیپایان متصل شده بود. اما ادم کش بینام، به جای تکرار عملی که باعث تثبیتِ دایرهی زندگی تلخِ حالش میشد، تصمیم به شکستن خودِ این دایره میگیرد. مخالف با هویتِ مصنوعیاش، با کشتنِ «هدف»، «ادم کش» را میکشد؛ تا شاید مانند متخصص، راهی برای تجربهی طبیعیتر از زندگی پیدا کند.
به “زندگی طبیعی” دوست ندارد، ولی این حس فقط نسبت به پارتنرش نیست. متخصص در گفتوگویی در رستوران، به ادم کش اشاره کرد که رفتن به جای عمومی و قبول خطر لو رفتن، با شلیک خطای ابتداییش مرتبط است. ادم کش، با چهرهای شکسته که شبیه زامبی است و چشمان خیرهای که نمیتواند بپردازد، از زندگی خود خسته شده است؛ بسیار خسته.
با دقت و بررسی دقیق، میتوانیم در حین مشاهدهی چهرهی ادم کش از پنجرهی پشتی اتاقش در پاریس، علائمی از کنجکاوی و علاقه متمایل به حواسپرتی و عدم تمرکز را تشخیص دهیم. این علاقهی ناشی از انتظار برای تجربهی زندگی، میتواند منجر به شکست در ماموریت و اندوه زیستی شود. او به طور طبیعی میخواهد در نهایت این زندگی را برای مدتی تجربه کند، گرچه خود را مجبور به دریغ از آن میبیند.
نقد فیلم قاتلین ماه گل | Killers of the Flower Moon
پایان فیلم با تصاویر روشن و رنگ های گیرا، تنها نمایشی از دستاورد قاتل سابق از یک زندگی عادی نیست. واکر و فینچر نیز دیدگاه سیاسی متن را از طریق صحنه پایانی خلاصه می کنند. از همان ابتدای فیلم مفهوم «اقلیت» و «اکثریت» به مخاطب القا می شود. قاتل می گوید: “هر کاری لازم است تا مطمئن شویم که جزو اقلیت هستید.” به نظر می رسد با موقعیت برتر نسبت به مردم و اعتماد به کلامش این حرف را برای مخاطبان می گوید و اقدامات وحشیانه خود را توجیه می کند. اما سخنان پایانی شخصیت این ایده را با یک پیچش جذاب منحرف می کند.
در پایان، فیلم ادم کش خود را یکی از «اکثریت» میداند. این اکثریت، به دنبال امنیت هستند و از طریق باور به سرنوشت، تسکین خود را میدهند و در مسیر زندگی خود فکر میکنند. صحبتهای ادم کش نه تنها با مونولوگ درونیاش در طول فیلم در تضاد است، بلکه نتیجهی دگرگونی تازهای نیست. در حقیقت، شخصیت اصلی در طول فیلم با اکثریت تفاوت معناداری نداشته است. او ظاهری معمولی و ساده داشته، از خردهفروشیهای عادی خرید میکرده و از کالاها و خدمات فیزیکی و دیجیتالی در دسترس عموم بهره میبرده است. در واقع، او یکی از «مصرفکنندگان» در نظام «سرمایهداری» است.
به طور طبیعی، این هماهنگی با لایهی نمادین متن دارد. فینچر به خودش اعتماد دارد و میداند که یکی از اقلیتهاست. او به عنوان یک فیلمساز، از تفاوتهای خود با مخاطبان آگاه است و دقت و وسواس خاصی دارد. شغلش، که تنها برای اقلیتی از مردم قابل فهم است، به او ثروت زیادی داده است. هرچند که به عنوان یک شخص مشهور، نمیتواند به راحتی در میان مردم حرکت کند و باید در تمام اوقات حواس خود را به جای بیاورد تا به طور عمومی مورد توجه قرار نگیرد. اما در پایان، به مخاطبانش یادآوری میکند که با این حال، او یکی از اقلیتها نیست و تفاوتهایش با مردم عادی، او را در بین اکثریت قرار نمیدهد.
همانطور که عمل انسانکشی تنها به خدمت ارائه به صاحبان سرمایه محدود نمیشود (که در آن، «اپراتور» پروژههای پرخطر و پولداری است که در ترس از خطرات، در پنتهاوسهایی دور از دسترس مخفی میشوند)، فینچر هم به عنوان یک فینانسکار، نقش خود در صنعت هالیوود را محدود نمیداند و به اجرای پروژههای سرمایهگذاران پرسود و بزرگ علاقه دارد که برایشان، اهمیت زیادی ندارد! در واقع، فینچر باور دارد که فیلمسازی تجاری، با انسانکشی حرفهای، تفاوت زیادی ندارد.
3 پاسخ
فیلم خیلی خوبیه
فیلم جذابیه
عالیه فیلمش