توطئه آمیز: در قرمز با کارگردانی پاتریک ویلسون، اولین تجربه او در کارگردانی است.فیلم توطئهآمیز: از تاریکی بترس پرفروش ترین قسمت از مجموعه فیلم Insidious است که مانند قسمت های قبلی، از عناصر فیلم نخست بهره می برد؛ اما به شدت ترسناکتر از آثار دیگر این مجموعه است.
در سال 2010، جیمز وان با لی وانل، مغز متفکر دو فرنچایز موفق ترسناک دو دهه گذشته در هالیوود، همکاری کرد تا فیلم «موذیانه» را به سینماها بیاورد. این تولید کمهزینه، با پیروی از همان مدل فیلمسازی مقرونبهصرفه، نقطه عطفی در این صنعت بود. وان به همراه جیسون بلوم و اورن پلی تهیهکنندهها که قبلاً با «فعالیت ماوراء الطبیعه» به موفقیت تجاری دست یافته بودند، بودجه متوسط یک و نیم میلیون دلاری را به موفقیت قابل توجهی در گیشه تبدیل کردند و بیش از 100 میلیون دلار فروش کردند. این امر باعث شد تا حرفه در حال محو شدن وان به سطح جدیدی برسد.
نهتنها جیمز وان، بلکه در ادامه، سینمای آمریکا به جهانی بزرگتر از اشیاء تسخیر شده و موجودات شیطانی گسترش یافت، با احضار مجموعهی ترسناک پولساز دیگری، که در قالب The Conjuring کلید زده شد. این سری فیلم، که از اقبال به Insidious تاثیر گرفته بود، سینمای وحشت آمریکا را به دورهی جدیدی از حیات خود وارد کرد. این ژانر، که در میان بازسازیهای نازل آثار قدیمی و مقلدان مبتذل جذابیتهای ظاهری را از سر میگرفت، متاثر از دستاورد لی ونل در تلفیق خلاقانهی دو الگوی “خانهی تسخیر شده” و “جنگیری” در فیلمنامهی توطئهآمیز بود و با موج تازهای از تولیدات متمرکز بر روی یکی از این دو ایدهی آشنا مواجه شد.
اما به طور کلی، فیلم توطئهآمیز قبل از تبدیل شدن به یک فیلم مهم، در ابعاد مختلفی، یک فیلم خوب بود. موسیقی مورمورکنندهی جوزف بیشارا، در همان ابتدا، اتمسفر بسیار جذابی را ایجاد کرد که تیتراژ آغازین آن، از بسیاری از فیلمهای مشابه، ترسناکتر به نظر میرسید. حضور پاتریک ویلسون و رز برن به عنوان بازیگران اصلی فیلم، هستهی احساسی قویای را در میانهی ماجرای وحشتآفرین ایجاد کرد که در جذب همدلی مخاطبان تاثیرگذار بود.
کارگردانی دقیق و پرانرژی جیمز وان در فیلم توطئهآمیز ، در ارائهی تدریجی المان ترس، بسیار موثر بود. هرچند پردهی سوم فیلم، در تصویر کشیدن آنچه که در دقایق اولیه فیلم وعده داده بود، موفقیت کاملی نداشت، اما در دو سوم ابتدایی، خلاقیت اجرایی وان و متن هوشمند ونل، چند صحنه و تصویر کلاسیکی را به وجود آوردند که بارها به آنها بازگشت.
فیلمنامهنویس فیلم توطئهآمیز زیرک استرالیایی، با استفاده از تکنیکی که پیشتر در فیلم “اره” بهره گرفته بود، پایانبندی توطئهآمیز را به عنوان زمینهای برای دنبالههای احتمالی قرار داد. حتی اگر افشای تسخیر جاش (پاتریک ویلسون) در پایان فیلم وجود نداشت، ایدهی جهان “ماورا” (The Further) و ساکنان نفرینشدهی آن، خمیر آمادهای برای کاوش در فیلمهای بعدی فراهم میکرد. البته سودآوری بیشتر و فروش بیشتر از فیلم اول، تضمین کننده تولید دنبالهی اولیه “Insidious” بود. سه سال بعد، فیلم “توطئهآمیز: قسمت ۲” (Insidious: Chapter 2) منتشر شد.”
فیلم دوم از سری توطئهآمیز موفق شرکت بلومهاوس، به جای روایت داستان جدید، محتوایی تکمیلی برای اولین فیلم در نظر گرفته شد. در این فیلم، تلاش جاش برای فرار از ماورا به تصویر کشیده شد و توضیحات جدیدی درباره وقایع اولین فیلم ارائه شد. همچنین، اطلاعاتی درباره رابطه الیس با خانواده لمبرت و هویت عروس سیاهپوش فاش شد. با این حال، این فیلم به دلیل تلاش برای بهره بردن از تیم خلاق فیلم اول، اصالت و انرژی کمتری داشت و انگیزههای تجاری بیشتری در آن مشهود بود. اما در نهایت، تولید این فیلم به دلیل موفقیت فیلمهای قبلی و تحقق درآمد بالای آنها، ضروری بود.
اگر مشکل اساسی بخش دوم، وابستگی بیش از حد به فیلم اول داشت، فیلم سوم، نقطهی مقابل این وضعیت را نشان میداد. اولین درآمد مجموعهی توطئهآمیز و نخستین تجربهی کارگردانی لی ونل، روایتگر ماجرای کوئین (استفانی اسکات)، دختر جوانی بود که به منظور برقراری ارتباط با مادرش، به الیس مراجعه کرد. اگرچه تلاش او برای متقاعد کردن مادر بزرگِ بازنشسته ناموفق بود، اما تصمیماتش باعث شد پیوند میان دنیای زندگی و جهان مرده باز شود. فیلم ونل، در فقدان خانواده لمبرت، مشعل رهنمود فرانچایز را به دست الیس میگذارد.
اگرچه شخصیت و بازی لین در نقش خود جذاب بودند، اما داستان کوئین و طراحی آنتاگونیست فیلم “مردی که نمیتواند نفس بکشد” باعث ملال و بیجذابیت شد. کارگردانی ونل، لحن برخی از صحنههای مرتبط با روابط شخصیتهای جدید را نامناسب نشان داد و در زمینه ایدههای بصری، هیجان کار جیمز وان را نداشت. فرانچایز توطئهآمیزی بود که در الگوی تکرار و وحشتآفرینی به سر میبرد، در حالی که در غیاب شخصیتهای اصلی، به بحران هویت مبتلا بود و در توسعه ایدههای ابتدایی مانند شناخت بیشتر از جهان “ماورا”، پیشرفت چشمگیری نداشت.
در فیلم Insidious: The Last Key، که دومین قسمت از فرانچایز Insidious است، داستان به دههی پنجاه میلادی باز میگردد و تمرکزش بر روی الیس به عنوان قهرمان جدید مجموعه قرار دارد. الیس، پس از تماسی غیرمنتظره، به خانهی کودکیاش که همیشه ترسناک بوده است بازمیگردد. اما در این قسمت، عنصر “خانه” که در قسمت سوم حذف شده بود، به داستان بازگشته است. اما همانند دو قسمت قبل، فیلم هیچ شخصیت جدید و جالبی را به داستان اضافه نمیکند و نمیتواند تا با شخصیت بدترکیب و یادماندنی شیطان فیلم اول رقابت کند.
همچنین، فیلم دارای ایراداتی مانند لحن نامتعادل و شوخیهای بیمزه مارول و توسل به شعارزدگی در خوانش استعاری از ایدههای داستانی است. به همین دلیل، این قسمت نیز مانند قسمتهای قبلی، نه موفق به بهبود ایرادات است و نه برای مجموعهی توطئهآمیز شایسته است.
با چنین پیشینهای، انتظار میرفت که فیلم «توطئهآمیز: درِ قرمز» که توسط لی ونل نوشته شده است، در ابتدایش بیشتر به هویت اصلی این سری فیلم توجه کند. این فیلم، که نخستین فیلم این سری پس از دو فیلم قبلی است، پس از گذشت ده سال به خانوادهی لمبرت باز میگردد و در ماجرای جدید آنها پس از پاک شدن خاطرات کابوسوار جاش و دالتون (تای سیمپکینز) شرکت میکند.
همچنین، این فیلم قصد دارد به بررسی گذشته و پیدا کردن زوایای جدید برای نگاه کردن به وقایع پیشین بپردازد و داستان سری فیلمهای قبلی را به جلو حرکت دهد و با تمرکز بر تقدیم جمعبندی برای ماجرای خانوادهی لمبرت، نقش پایانی یک سهگانه را بازی کند. به همین دلیل، انتظار میرفت که این فیلم مجموعهای کاملا جدید و تازه را به مخاطبان ارائه دهد.
خلقت پاتریک ویلسون از نظر لحن، ریتم، الگوی کارگردانی و همچنین سایر عناصر سبکی، تفاوت هایی با قراردادهای معمول فیلم های توطئه ای دارد. لحن و سبک رئالیستی مورد علاقه او فیلم توطئهآمیز را در برخی لحظات به یک درام خانوادگی و در برخی لحظات به یک کمدی نوجوانانه تبدیل می کند. رویکرد بصری ویلسون، به دور از بیان خود وان، منطق بسیار سادهتر و فروتنانهتری دارد و انتخابهای او برای ترکیب صحنه، همراه با استراتژی متفاوت تدوین، فیلم را تا حدی کند میکند که به استانداردهای یک فیلم نزدیک نیست. فیلم ترسناک موثر
اما متن خود در مقایسه با آثار پیشین، کمترین موقعیتهای وحشتناک را داراست و به جز در مورد حبس کلاستروفوبیک جاش در دستگاه MRI، موادی را فراهم نمیکند که ویلسون بتواند با استفاده از آن، تعلیق موثری ایجاد کند. با این حال، تمرکز فیلمنامه اسکات تیمز بر روی عواطف و روابط شخصیتها، در یک فرانچایز که در گیجی جامپاسکرها و موقعیتهای تکراری و شخصیتهای ناخوشایند و غیرقابل تحمل میافتاد، ایدهی بدی نیست. این همچنین خوب است که دالتون، فراتر از عامل ارتباط دو جهان، چند ویژگی انسانی قابل توجه پیدا کند و فاستر (اندرو استر) را به عنوان یکی از اشخاص حاضر در صحنه، شناسایی کند و همچنین رنه (رز برن) و گرمای انسانی او را دوباره ببینیم.
در کنار این ها، پس از سه فیلم، در شخصیت کریس (با بازی دنیل سینکلر) با انرژی کمیک جذابش، یک شخصیت محبوب جدید در میان کاراکترها پیدا می کنیم. علاوه بر این، اختلاف نسل ها و تلاش جاش برای برقراری ارتباط با دالتون، با وجود این که از نظر چندان نوآورانه به نظر نمی رسد، به داستان یک زاویه انسانی بیشتر اضافه می کند، که بهتر از مثالی مشابه در فیلم چهارم (تلاش الیس برای ترمیم رابطه ناخواسته و ناشی از تصادف با برادرش پس از گذشت دهه ها) به نظر می رسد.
اما در مقایسه با آثار قبلی، خود متن کمترین موقعیتهای وحشتناک را دارد و به جز در مواردی مانند حبس کلاستروفوبیک جاش در دستگاه MRI، موادی را فراهم نمیکند که ویلسون بتواند با استفاده از آن، تعلیق موثری ایجاد کند. البته، تمرکز اسکات تیمز روی عواطف و روابط انسانی شخصیتها، برای یک فرانچایز که در گیرگی از جامپاسکرها، موقعیتهای تکراری و شخصیتهای ناخوشایند و غیرجذاب در جا میزند، بهترین ایده نیست. با این حال، بد نیست که دالتون علاوه بر عامل ارتباط دو جهان، برخی ویژگیهای انسانی قابل توجه را کشف کند و فاستر (اندرو استر) را به عنوان یکی از اشخاص حاضر در صحنه بشناسیم و حتی رنه (رز برن) و گرمای انسانی همراه او را دوباره ببینیم.
یکی از فیلم های ترسناک 2023 (فیلم مگان M3GAN )
بیشتر بخوانید: تاریخ اکران انیمیشن سریالی سوسیس پارتی
اما در مقایسه با آثار قبلی، این متن کمترین موقعیتهای وحشتناک را نشان میدهد و به جز در مواردی مانند حبس کلاستروفوبیک جاش در دستگاه MRI، شامل موادی نمیشود که ویلسون بتواند از آنها برای تعلیق موثر استفاده کند. اگرچه، تمرکز اسکات تیمز بر روی عواطف و روابط انسانی شخصیتها برای یک فرانچایز که در گیرگی از جامپاسکرها، موقعیتهای تکراری و شخصیتهای ناخوشایند و غیرجذاب در جا میزند، بهترین ایده نیست.
با این حال، میتوان دالتون را به عنوان یک عنصر ارتباط دو جهان، با برخی ویژگیهای انسانی قابل توجه، شناخت و حتی فاستر (اندرو استر) را به عنوان یکی از اشخاص حاضر در صحنه شناخت و حتی رنه (رز برن) و گرمای انسانی همراه او را دوباره تجربه کرد.
همچنین، پس از سه فیلم، با شخصیت دوستداشتنی تازهای در شخصیت کریس (سینکلر دنیل) و انرژی جذاب کمیک او آشنا میشویم. علاوه بر این، تلاش جاش برای برقراری ارتباط با دالتون و اختلاف نسلها، هرچند که کلیشهای است، زاویهای انسانی را به داستان اضافه میکند که در مقایسه با مشابهتهایی که در فیلم چهارم (تلاش الیس برای ترمیم رابطه ناخواسته با برادرش پس از سالها) وجود دارد، بهتر به نظر میرسد.
اما چرا فیلم توطئهآمیز درِ قرمز هیچ فیلمنامهی خوبی ندارد و به هیچ دنبالهای شایستهی توجه برای مجموعهی توطئهآمیز تبدیل نمیشود، با وجود همهی اینها؟ در درجهی اول، متنِ اسکات تیمز، به یک ایراد فلسفی جدی مبتلا است. تفاوت این فیلم با الگوی طبیعی یک فیلم ترسناک درگیرکننده، در این است که تماشاگر در هنگام پیگیری وقایع «درِ قرمز»، از شخصیتهای داستان جلوتر است. به این معنا که جای مشاهدهی تدریجی نشانههایی ضمنی از خطرات رازآمیز و مبهمی که ماهیت دقیقشان را نمیشناسیم و برای افشای حقیقتشان، باید تا پردهی پایانی فیلم توطئهآمیز صبر کنیم، از همان ابتدا، راجع به گذشتهی فراموششدهی جاش و دالتون اطلاع دقیقی داریم.
یکی از فیلم های ترسناک 2023 (Evil Dead Rise)
به همین دلیل است که توسط تماشاگر، این فیلم به عنوان یک فیلم توطئهآمیز ناکام محسوب میشود. علاوه بر این، «درِ قرمز» در مقایسه با فیلمهای دیگر از جنس توطئهآمیز، کمی ضعیف و از نظر فنی و ساختاری، بیاستفاده است. منطقی نیست که به این دلیل فیلمی که به نظر میرسد مخاطبان زیادی را جذب کرده، دنبالهای مشهور و پرفروش نداشته باشد.
از طرف دیگر، این فیلم نمیتواند به عنوان یک فیلم کلاسیک توطئهآمیز، جایگاهی در تاریخ سینما داشته باشد و به همین دلیل، از توجه بسیاری از فیلمنامهنویسان و تهیهکنندگان دنیای سینما، محروم میشود. از این رو، نبود فیلمنامهای خوب برای «فیلم توطئهآمیز درِ قرمز»، یکی از دلایل مهمی است که تبدیل آن به یک مجموعهی مشهور و پرفروش نشده است.
به همین دلیل، تمام داستان فیلم توطئهآمیز به یک سعی طنزآمیز از دو شخصیت اصلی تبدیل میشود که سعی دارند حقیقت را به یاد بیاورند و از رویدادهایی که تماشاگر با آنها آشنا است، فاصله بگیرند. این طرح باعث ایجاد جذابیت دراماتیک و موشکافانهای میشود (مانند تلاش رنه برای پنهان کردن حقیقت از فرزندانش و برقراری رابطه صمیمی با مرد مسئلهساز، جاش، پس از رویدادهای تروماتیک فیلم دوم). این طرح، در گذشته و پیش از شروع رویدادهای فیلم پنجم، به طور پنهانی و در تنها اشارات کلامی، مطرح شده است و در فیلم “درِ قرمز”، به آن اشارهای نمیشود.
همچنین اینکه به نظر میرسد که تیمز نیازی به فراموش کردن ماجرای قبلی نداشته است، اما با این حال تلاش کرده است تا تنوعی در داستان ایجاد کند، باعث شده تا برخی از بخشهای فیلم مبهم و نامربوط به داستان باشند. علاوه بر این، برخی از صحنههای ترسناک و مرموز همچنان جذاب و ترسناک هستند، اما در کل، درِ قرمز نتوانسته است به اندازه فیلم اول ترس و هیجان خلق کند. در نهایت، اگرچه این فیلم میتوانست با تغییر موضوع و ایدههای جدید بهتر از فیلم اول باشد، اما به دلیل اجرای ضعیف و عدم توانایی در ادامهدادن به داستان، نتوانسته است به عنوان یک فیلم ترسناک موفق محسوب شود.
یکی از فیلم های ترسناک 2023 (فیلم استخر بینهایت)
اگر هر فیلم جدید، به سمت نسل قبلی برگردد، فیلم توطئهآمیز به شکلی مضحک و سرگرمکننده خواهد بود! بدترین اینکه حضور بن برتون (دیوید کال) در این فیلم جدید، هیچ کاراکتر سینمایی جدید را به وجود نمیآورد و نمیتوان تفاوتی بین او و سایر موجودات ترسناک فیلمهای توطئهآمیز تشخیص داد (به جز این که او ظاهری خستهکنندهتر دارد!).
از سوی دیگر، اگرچه «در سرخ» ظاهراً طرح کلی داستان را گسترش میدهد و به جلو میبرد، اما در واقع برای توجیه اوج داستان و نتیجهگیری خود بر عناصر آشنای دو فیلم اول تکیه میکند. بدون افزودن چیز جدیدی، به سادگی به “در سرخ” معروف (که هیچ ارتباط واضحی با نقاشی دالتون یا ذهن منطقی او ندارد و به عنوان نمادی تصادفی برای پایان موقت وقایع سریال عمل می کند) باز می گردد. همچنین هیولای نمادین چهره قرمز را به عنوان آنتاگونیست اصلی فرنچایز بازمی گرداند.
از سوی دیگر، در حالی که «در سرخ» ظاهراً طرح کلی را گسترش میدهد و به جلو میبرد، در واقع برای توجیه اوج و نتیجهگیری خود، به شدت به عناصر آشنای دو فیلم اول متکی است. بدون افزودن چیز جدیدی، صرفاً به فیلم معروف «در بنفش» (که هیچ ارتباط واضحی با نقاشی دالتون یا ذهن منطقی او ندارد و به عنوان نمادی تصادفی برای جمعبندی موقت وقایع سریال عمل میکند) به عنوان پایانی بازمیگردد.
. همچنین هیولای نمادین صورت قرمز را به عنوان آنتاگونیست اصلی فرنچایز بازمی گرداند. این ممکن است برای برخی از بینندگان جدید بیش از حد آشنا باشد و ممکن است در مقایسه با آنچه که سریال برای داستان های جدیدتر ارائه می دهد، تجربه رضایت بخشی کمتری باشد. در نهایت، 30 دقیقه اول «در قرمز» شبیه به تکرار «در بنفش» و «در آبی» به نظر میرسد که صرفاً بر تغییر و اصلاح داستان و هیجانات بدون نقاشی دالتون و توسعه شخصیتهای جدید تمرکز دارد.
تصور میشود که ایدهی تسخیر دالتون (با ظاهری بسیار بزرگنمایی شده) مجدداً به کار گرفته میشود و همچنین در بین خطوط زمانی گذشته و آینده انسجام برقرار میشود – که در قسمت دوم، به صورتی که برای فیلمهای توطئهآمیز سنتی و کسلکننده تبدیل شده است – در قالب سفر دالتون به نقطهی هیجان انگیز فیلم قبلی و مواجهه با خشونت و صلحت از جان کرده جاش، دوباره بازیافت میشود.
در سال ۲۰۱۳، در فیلم “ماورا”، جیمز وان، پدر پارکر کرین، پس از تلاش الیس برای نجات مادرش، با تلاش وارد کردن چکش به سر پسرش، متوقف میشود. در این حال، اسکات تیمز، پیکر پوسیدهی این موقعیت، درگیری فیزیکی با پدر تسخیر شدهاش، دالتون جوان، را از قبر بیرون میکشد و تجربه آزار دهندهای را در برابر تماشاگران تکرار میکند!
اگر بهدقت نگاه کنیم، بعد از سیزده سال و پخش چهار فیلم از قسمت اول مجموعهی توطئهآمیز، هنوز هم دربارهی «ماورا» و ساکنانش اطلاعات کافی نداریم! این فرانچایز، توانایی خلق تجربهی نوآورانه را ندارد و بهجای آن، تکرار ایدههای قدیمی و بیجان را بهکار میبرد تا تماشاگر را به وحشت بیاندازد!
2 پاسخ
عالیع
عجب ترسناکه